غزل شمارهٔ ۶۹۰۲
بی پرده رو در آینه ما نکرده ای
خود را چنان که هست تماشا نکرده ای
در خلوتی که آینه بیدار بوده است
هرگز ز شرم بند قبا وانکرده ای
امروز بند پیرهن خود نبسته ای
چشم که مانده است که بینا نکرده ای؟
ریزی ازان چو سرو و صنوبر به خاک راه
کاوقات صرف بردن دلها نکرده ای
از جلوه های سرو پریشان خرام خود
یک کف زمین نمانده که احیا نکرده ای
یک نقطه نیست در خم پرگار نه فلک
کز حسن دلپذیر سویدا نکرده ای
ما آنچه کرده ایم، فدای تو سر به سر
ای سنگدل چه مانده که با ما نکرده ای؟
زان شکوه داری از دل غمگین که همچو ما
دریوزه غم از در دلها نکرده ای
با زلف دستبازی ازان می کنی که تو
دستی دراز در دل شبها نکرده ای
می نازی ای صدف به گهرهای پاک خود
گویا که پیش ابر دهن وا نکرده ای
زان تنگ عیش چون گهر افتاده ای که تو
عادت به تلخ و شور چو دریا نکرده ای
در رستخیز رو به قفا حشر می شوی
ای غافلی که پشت به دنیا نکرده ای
خشک است ازان دهان تو صائب که چون صدف
دریوزه ای ز عالم بالا نکرده ای
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بی پرده رو در آینه ما نکرده ای
خود را چنان که هست تماشا نکرده ای
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ پوششی در آینه به خودت نگاه نکردهای، و آنطور که هستی را تماشا نکردهای.
در خلوتی که آینه بیدار بوده است
هرگز ز شرم بند قبا وانکرده ای
هوش مصنوعی: در تنهاییای که آینه بیدار بوده، تو هیچ وقت از شرم خود را بیپوشش نشان ندادهای.
امروز بند پیرهن خود نبسته ای
چشم که مانده است که بینا نکرده ای؟
هوش مصنوعی: امروز چرا دکمههای پیراهن خود را نبستهای؟ آیا چشمت به چیزی مانده که نتوانستهای ببینی؟
ریزی ازان چو سرو و صنوبر به خاک راه
کاوقات صرف بردن دلها نکرده ای
هوش مصنوعی: کوچک و نحیف مثل سروها و درختان صنوبر، نمیتوانی وقت خود را صرف دل بستن به کسانی که ارزشش را ندارند کنی.
از جلوه های سرو پریشان خرام خود
یک کف زمین نمانده که احیا نکرده ای
هوش مصنوعی: از زیبایی های دلربا و رفتار محبت آمیزت، هیچ گوشه ای در زمین نیست که تحت تأثیر قرار نداده باشی و احیا نکرده باشی.
یک نقطه نیست در خم پرگار نه فلک
کز حسن دلپذیر سویدا نکرده ای
هوش مصنوعی: در هیچ کجای عالم، حتی در کوچکترین نقاط و زوایای آن، وجودی نیست که زیبایی و دلنشینی تو را از یاد برده باشد.
ما آنچه کرده ایم، فدای تو سر به سر
ای سنگدل چه مانده که با ما نکرده ای؟
هوش مصنوعی: ما تمام ریخت و پاشها و سختیهایمان را برای تو گذاشتهایم ای بیرحم، حالا چه کار دیگری هست که با ما نکردهای؟
زان شکوه داری از دل غمگین که همچو ما
دریوزه غم از در دلها نکرده ای
هوش مصنوعی: شما از آن همه زیبایی و شکوه برخوردارید که دل غمگینم را تحت تاثیر قرار دادهاید، در حالی که خودتان هرگز همچون ما در دلهایتان غم را حس نکردهاید.
با زلف دستبازی ازان می کنی که تو
دستی دراز در دل شبها نکرده ای
هوش مصنوعی: تو با زلف خود به بازی میپردازی، اما به یاد داشته باش که تو هرگز در دل شبها دستی دراز نکردهای.
می نازی ای صدف به گهرهای پاک خود
گویا که پیش ابر دهن وا نکرده ای
هوش مصنوعی: ای صدف، به جواهرات خالص و زیبا خود مینازی؛ گویی که هیچگاه لب به سخن باز نکردهای در برابر ابر.
زان تنگ عیش چون گهر افتاده ای که تو
عادت به تلخ و شور چو دریا نکرده ای
هوش مصنوعی: از زندگی سخت و مشقت بار خود چون گوهر گرانبها فرود آمدهای، چرا که تو به تلخی و شور زندگی مانند دریا عادت نکردهای.
در رستخیز رو به قفا حشر می شوی
ای غافلی که پشت به دنیا نکرده ای
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی که همه چیز روبهرو میشود، تو از غافلانی هستی که هنوز به دنیا پشت نکردهای و آماده نیستی.
خشک است ازان دهان تو صائب که چون صدف
دریوزه ای ز عالم بالا نکرده ای
هوش مصنوعی: دهان تو از علم و دانش خالی است، مانند صدفی که به دنیای بالا و معنوی دسترسی ندارد و چیزی برای بیان کردن ندارد.