غزل شمارهٔ ۶۸۹۰
ای آن که دل به دولت بیدار بسته ای
در راه برق، سد خس و خار بسته ای
ای بی خبر که تقویت نفس می کنی
غافل مشو که گرگ به پروار بسته ای
در پیش هر که غیر خدا بسته ای کمر
زنهار پاره ساز که زنار بسته ای
یک سو فکنده ای ز نظر پرده حیا
بر دل هزار پرده زنگار بسته ای
سازی روان ز هر مژه صد کاروان اشک
گر وا کنند آنچه تو در بار بسته ای
سیلاب حادثات ترا می کند ز جا
دامن اگر به دامن کهسار بسته ای
تاج زرست جای تو کوتاه بین و تو
دل بر صدف چو گوهر شهوار بسته ای
خواهی به باد داد سر سبز خود چو شمع
زینسان که دل به طره طرار بسته ای
جز شکوه حرفی از تو تراوش نمی کند
از شکر یک قلم لب اظهار بسته ای
نقد حیات داده ای از دست رایگان
چون سکه دل به درهم و دینار بسته ای
غیر از سیاه کردن اوراق عمر خویش
صائب دگر چه طرف ز گفتار بسته ای؟
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای آن که دل به دولت بیدار بسته ای
در راه برق، سد خس و خار بسته ای
هوش مصنوعی: ای کسی که دل به کامیابی و سعادت زدهای، در مسیری که نور و روشنی وجود دارد، خودت را با مشکلات و موانع پیچیده کردهای.
ای بی خبر که تقویت نفس می کنی
غافل مشو که گرگ به پروار بسته ای
هوش مصنوعی: ای آنکه به خودت قوت و قدرت میدهی، غافل نباش که ممکن است دشمنی در کمین تو باشد و به راحتی به تو آسیب برساند.
در پیش هر که غیر خدا بسته ای کمر
زنهار پاره ساز که زنار بسته ای
هوش مصنوعی: هرگاه به غیر از خدا به کسی وابسته شوی، مواظب باش که آن قید و بند را پاره کنی، چون داری در واقع به چیزی وابسته میشوی که به تو آسیب میزند.
یک سو فکنده ای ز نظر پرده حیا
بر دل هزار پرده زنگار بسته ای
هوش مصنوعی: تو با یک حرکت چادر حیا را از چهره برداشتهای و دلهایمان را به هزار روزنه و زنگار آلوده کردهای.
سازی روان ز هر مژه صد کاروان اشک
گر وا کنند آنچه تو در بار بسته ای
هوش مصنوعی: از هر مژهات گویی صدها کاروان اشک جاری میشود، اگر آنچه را که در دل پنهان کردهای، آشکار کنی.
سیلاب حادثات ترا می کند ز جا
دامن اگر به دامن کهسار بسته ای
هوش مصنوعی: خطرات و حوادث زندگی تو را از جای خود خارج میکند، اگر دامن خود را به کوهها محکم بسته باشی.
تاج زرست جای تو کوتاه بین و تو
دل بر صدف چو گوهر شهوار بسته ای
هوش مصنوعی: تاج طلا بر سر توست، اما برای تو کوچک و بیارزش است. تو دلت را مانند مروارید در صدفی بستهای و از دنیا دوری کردهای.
خواهی به باد داد سر سبز خود چو شمع
زینسان که دل به طره طرار بسته ای
هوش مصنوعی: اگر بخواهی جوانی و سرسبزیات را به باد بدهی، همچون شمعی که در آتش میسوزد، اینگونه است که دل به زیباییهای فریبنده سپردهای.
جز شکوه حرفی از تو تراوش نمی کند
از شکر یک قلم لب اظهار بسته ای
هوش مصنوعی: تنها از شکایت و نالههای تو چیزی سرازیر نمیشود و زبان تو به قدری شیرین است که میتواند حتی در سکوت هم خود را بیان کند.
نقد حیات داده ای از دست رایگان
چون سکه دل به درهم و دینار بسته ای
هوش مصنوعی: زندگی خود را بیدلیل و بیقیمت تبدیل به کالایی کردهای و دلت را به چیزی مانند پول و ثروت گره زدهای.
غیر از سیاه کردن اوراق عمر خویش
صائب دگر چه طرف ز گفتار بسته ای؟
هوش مصنوعی: غیر از اینکه فقط صفحات عمر خود را پر از نوشتههای بیفایده کنی، صائب، چه کار دیگری از گفتار خود انجام دادهای؟