گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸۷۷

چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی
رخ لطیف چو گلرنگ از شراب کنی
تو کز مکیدن لب نقل باده می سازی
چه لازم است دل خلق را کباب کنی؟
به دامن تو غبار ملال ننشیند
هزار خانه چو سیلاب اگر خراب کنی
ز بس یکی شده ام با تو جای حیرت نیست
اگر به دیدن خود، دیدنم حساب کنی
یکی هزار ز شبنم شود طراوت گل
ز چشم پاک چه افتاده اجتناب کنی؟
تو چون به باغ روی سرو پای در گل را
ز طوق فاختگان پای در رکاب کنی
فسرده از دم سرد خزان نخواهی شد
به آه گرم گل خود اگر گلاب کنی
نقاب دولت بیدار می شود فردا
ز عمر هر چه درین نشائه صرف خواب کنی
درین محیط گهر، چند از هوا جویی
به هیچ و پوچ نفس صرف چون حباب کنی؟
دمید صبح قیامت ترا ز موی سفید
هنوز وقت نیامد که ترک خواب کنی؟
چو شمع، رشته جان راست کوتهی لازم
چه لازم است تو کوته ز پیچ و تاب کنی
سفید کن دل خود را ز نقش ها، تا چند
سواد دیده خود روشن از کتاب کنی؟
ترا سیاهی رو نیست بس، که از غفلت
سیاه موی سفید خود از خضاب کنی؟
ز قطع و فصل شوی مالک الرقاب جهان
اگر چو تیغ قناعت به یک دم آب کنی
به آفتاب جهانتاب می رسی صائب
درین چمن دل خود گر چو شبنم آب کنی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی
رخ لطیف چو گلرنگ از شراب کنی
هوش مصنوعی: چه درد و رنجی باید بکشید تا زیبایی و لطافت چهره‌تان همچون گل، از شراب عشق و شور زندگی نمایان شود.
تو کز مکیدن لب نقل باده می سازی
چه لازم است دل خلق را کباب کنی؟
هوش مصنوعی: تو که از مکیدن لب‌های خود شراب می‌سازی، چرا باید دل مردم را آزار دهی و خشمگین کنی؟
به دامن تو غبار ملال ننشیند
هزار خانه چو سیلاب اگر خراب کنی
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی، حتی هزار خانه هم تحت تأثیر غم و اندوه قرار نمی‌گیرند، مانند سیلابی که همه چیز را خراب می‌کند، به دامن تو چیزی نمی‌چسبد.
ز بس یکی شده ام با تو جای حیرت نیست
اگر به دیدن خود، دیدنم حساب کنی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه احساس نزدیکی و هم‌تای بودن عمیقی با تو دارم، جایی برای تعجب نیست اگر در هنگام دیدن من، خودت را نیز در آینه ببینی.
یکی هزار ز شبنم شود طراوت گل
ز چشم پاک چه افتاده اجتناب کنی؟
هوش مصنوعی: هر هزار گل که از شبنم شاداب و نازنین می‌شود، به خاطر نگاه پاک و معصوم توست. آیا می‌توانی از این نگاه پرطراوت و دلنشین دوری گزینی؟
تو چون به باغ روی سرو پای در گل را
ز طوق فاختگان پای در رکاب کنی
هوش مصنوعی: وقتی به باغ می‌روی، مانند درخت سرو با زیبایی و وقار باش و مانند پرندگان، آزادانه و با شجاعت به سوی هدف‌هایت برو.
فسرده از دم سرد خزان نخواهی شد
به آه گرم گل خود اگر گلاب کنی
هوش مصنوعی: اگر در فصل خزان، گل‌های تو پژمرده شوند، این به خاطر سرما نیست. باید به خاطر عشق و احساسات گرم خود، آن‌ها را تازه و زنده نگه‌داری.
نقاب دولت بیدار می شود فردا
ز عمر هر چه درین نشائه صرف خواب کنی
هوش مصنوعی: فردا، نشانه‌های حیات و موفقیت برمی‌خیزد و تمامی زمان‌هایی که صرف خواب و بی‌تحرکی کرده‌ای، هدر می‌رود.
درین محیط گهر، چند از هوا جویی
به هیچ و پوچ نفس صرف چون حباب کنی؟
هوش مصنوعی: در این فضا که پر از گنج‌های ارزشمند است، چرا وقت خود را بر چیزهای بی‌معنا و بی‌فایده صرف می‌کنی، مانند حبابی که در هوا می‌شکند؟
دمید صبح قیامت ترا ز موی سفید
هنوز وقت نیامد که ترک خواب کنی؟
هوش مصنوعی: صبح قیامت به تو نزدیک شده و تو هنوز در خواب هستی. وقت بیدار شدن از خواب فرا نرسیده است، اما موهای سفیدی که دارم، نشانه‌ای از گذر زمان است.
چو شمع، رشته جان راست کوتهی لازم
چه لازم است تو کوته ز پیچ و تاب کنی
هوش مصنوعی: مانند شمع، رشته زندگی تو کوتاه است، پس چرا با پیچیدگی و سختی، خود را دچار مشکل می‌کنی؟
سفید کن دل خود را ز نقش ها، تا چند
سواد دیده خود روشن از کتاب کنی؟
هوش مصنوعی: دل خود را از نقش و نگارها پاک کن و تا کی می‌خواهی با دیدن کتاب‌ها تنها چیزی را که در آن است، بفهمی؟
ترا سیاهی رو نیست بس، که از غفلت
سیاه موی سفید خود از خضاب کنی؟
هوش مصنوعی: تو آن‌قدر در غفلت و بی‌توجهی هستی که به جای زیبایی و جوانی، به پوسته‌ی ظاهری و رنگ موی سفیدت اهمیت می‌دهی؟
ز قطع و فصل شوی مالک الرقاب جهان
اگر چو تیغ قناعت به یک دم آب کنی
هوش مصنوعی: اگر بتوانی مانند یک شمشیر دقیق و تیز، با قناعت و رضایت، زندگی‌ات را به سادگی و بدون تشویش بگذرانی، در آن حال می‌توانی بر همه چیزهای دنیا تسلط و مالکیت داشته باشی.
به آفتاب جهانتاب می رسی صائب
درین چمن دل خود گر چو شبنم آب کنی
هوش مصنوعی: اگر دل خود را مانند شبنم لطیف و زنده کنی، می‌توانی به زیبایی و روشنایی زندگی دست پیدا کنی. در این چمن، به نور و درخشش زندگی خواهی رسید.