گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸۵۹

دگر چه شد که ز حالم خبر نمی گیری
ز بوسه نام مرا در شکر نمی گیری
فریب می دهی از وعده دروغ مرا
شکوفه می کنی اما ثمر نمی گیری
دل رمیده من در کمین پروازست
چرا خبر ز من ای بی خبر نمی گیری؟
در آستانه دیگر سراغ خواهی کرد
سر مرا اگر از خاک برنمی گیری
دل شکسته نخواهد به این کسادی ماند
ازین متاع چرا بیشتر نمی گیری؟
متاع یوسفی من به جا نمی ماند
چرا به قیمت خاک این گهر نمی گیری؟
شکار مفت مرا شاهباز بسیارست
چرا مرا به ته بال و پر نمی گیری؟
بگو صریح که از انتظار خون نکنم
اگر دل از من خونین جگر نمی گیری
همیشه دور به کام کسی نمی گردد
چرا به ساغری از ما خبر نمی گیری؟
درازدستی آه مرا به لطف ببخش
عنان جور و ستم را اگر نمی گیری
چگونه دل به تو بندد کسی، که با این ربط
خبر ز صائب خونین جگر نمی گیری

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر چه شد که ز حالم خبر نمی گیری
ز بوسه نام مرا در شکر نمی گیری
هوش مصنوعی: چه شده که دیگر از حال من خبر نمی‌گیری و حتی نام مرا هم به شیرینی نمی‌گویی؟
فریب می دهی از وعده دروغ مرا
شکوفه می کنی اما ثمر نمی گیری
هوش مصنوعی: تو با وعده‌های دروغین مرا فریب می‌دهی؛ به ظاهر باعث شکوفایی من می‌شوی، اما در نهایت ثمری از این شکوفایی نمی‌گیری.
دل رمیده من در کمین پروازست
چرا خبر ز من ای بی خبر نمی گیری؟
هوش مصنوعی: دل آشفته و بی‌قرار من به دنبال پرواز و آزادی است. چرا تو، که بی‌خبر از حال من هستی، اطلاعی از وضعیت من نمی‌گیری؟
در آستانه دیگر سراغ خواهی کرد
سر مرا اگر از خاک برنمی گیری
هوش مصنوعی: اگر از زمین برنمی‌خیزم و به سوی تو نمی‌آیم، در آستانه دیگر به دنبالم نگرد.
دل شکسته نخواهد به این کسادی ماند
ازین متاع چرا بیشتر نمی گیری؟
هوش مصنوعی: دل شکسته دیگر نمی‌تواند در این کسادی و بی‌حالی بماند. پس چرا بیشتر از این به این کالا (زندگی یا عشق) نمی‌پردازی؟
متاع یوسفی من به جا نمی ماند
چرا به قیمت خاک این گهر نمی گیری؟
هوش مصنوعی: چرا این گوهر گرانبها را به قیمتی ناچیز مثل خاک نمی‌خری، وقتی که کیفیت و ارزش آن به اندازه‌ای بالا است که با ارزش‌ترین چیزها برابر است؟
شکار مفت مرا شاهباز بسیارست
چرا مرا به ته بال و پر نمی گیری؟
هوش مصنوعی: چرا شاهبازهای زیادی هستند که می‌توانند مرا شکار کنند، اما چرا مرا به انتهای بال و پر خود نمی‌گیری؟
بگو صریح که از انتظار خون نکنم
اگر دل از من خونین جگر نمی گیری
هوش مصنوعی: بگو واضح که من از انتظار خون نمی‌ریزم، اگر تو هم دل مرا نمی‌شکنی.
همیشه دور به کام کسی نمی گردد
چرا به ساغری از ما خبر نمی گیری؟
هوش مصنوعی: همیشه وضعیت به نفع همه نیست، چرا نمی‌پرسی از ما که چه احوالی داریم؟
درازدستی آه مرا به لطف ببخش
عنان جور و ستم را اگر نمی گیری
هوش مصنوعی: لطفاً دست من را بگیر و به من کمک کن، اگر نمی‌خواهی کارهای زشت و نادرست را ادامه دهی.
چگونه دل به تو بندد کسی، که با این ربط
خبر ز صائب خونین جگر نمی گیری
هوش مصنوعی: چطور ممکن است کسی دل به تو بسپرد، در حالی که تو از حال و روز کسی مثل صائب، که در دلش خونین جگر دارد، باخبر نیستی؟