گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸۵۶

دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟
چو لاله حرف جگرسوز در دهان داری
دگر ز دیده گستاخ ما چه سرزده است؟
که تلختر ز نگه حرف بر زبان داری
به دیگران سپر انداختن بود کارت
رسد چو نوبت ما تیر در کمان داری
ز برق و باد گرو می برد به گرمروی
ز عذر لنگ، سمندی که زیر ران داری
ز آب لطف تو چون آتشی خموش نشد
ازین چه سود که روی عرق فشان داری؟
خمار سوختگان را به بوسه ای بشکن
به شکر این که لب لعل می چکان داری
مسلم است به سرو تو نازک اندامی
که پیچ و تاب سر زلف در میان داری
دهان تنگ تو فریاد می کند بی حرف
که سر به مهر خبرها ز بی نشان داری
دلم ز قرب تو ای خط عنبرین داغ است
که راه حرف به آن غنچه دهان داری
ز بلبلان قفس مانده ناله ای برسان
تو ای نسیم که راهی به گلستان داری
مکن چو باد خزان کار با چمن یکرو
که بازگشت به این باغ و بوستان داری
ز دستگیری افتادگان ز پا منشین
چو خضر اگر هوس عمر جاودان داری
چنان مکن که به دریا شود صدف محتاج
چو ابر تا دل و دست گهرفشان داری
منه ز گوشه دل پای خود برون صائب
اگر توقع آسایش از جهان داری

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟
چو لاله حرف جگرسوز در دهان داری
هوش مصنوعی: چرا حالا که عاشق‌ها بی‌تاب و مست بودند، تو هم در دل داغ و سوزی داری مثل لاله‌ای که در دهانش سخنان سوزان و دردناک است؟
دگر ز دیده گستاخ ما چه سرزده است؟
که تلختر ز نگه حرف بر زبان داری
هوش مصنوعی: چرا این طور بی‌پروا و بی‌توجه به ما نگاه می‌کنی؟ که حرفی تلخ‌تر از نگاه‌ت بر زبانت است.
به دیگران سپر انداختن بود کارت
رسد چو نوبت ما تیر در کمان داری
هوش مصنوعی: وقتیکه نوبت به خودتان رسید، هرگز اجازه ندهید که به دیگران اتکا کنید و خودتان را در معرض خطر قرار دهید. باید توانایی و قدرت خود را به خرج دهید و آماده باشید تا از فرصت‌های پیش‌رو استفاده کنید.
ز برق و باد گرو می برد به گرمروی
ز عذر لنگ، سمندی که زیر ران داری
هوش مصنوعی: از قدرت ناگهانی و شرایط سخت، کسی که به خاطر عذر و ناتوانی نمی‌تواند به خوبی عمل کند، مانند اسبی است که تحت فشار و محدودیت‌هایش، نمی‌تواند به جلو برود.
ز آب لطف تو چون آتشی خموش نشد
ازین چه سود که روی عرق فشان داری؟
هوش مصنوعی: به خاطر مهربانی تو که مثل آتش خاموش است، چه فایده دارد که چهره‌ات در عرق می‌درخشد؟
خمار سوختگان را به بوسه ای بشکن
به شکر این که لب لعل می چکان داری
هوش مصنوعی: درد و رنج عاشقان را با یک بوسه تسکین بده، چرا که تو لبانی شیرین و خوش رنگ داری که می‌سازد.
مسلم است به سرو تو نازک اندامی
که پیچ و تاب سر زلف در میان داری
هوش مصنوعی: بدون شک، تو با اندام ظریف و زیبا، به خاطر پیچ و تاب موی زلفت، پر از جذابیت هستی.
دهان تنگ تو فریاد می کند بی حرف
که سر به مهر خبرها ز بی نشان داری
هوش مصنوعی: دهان کوچک تو بدون گفتن کلامی، به طور ناخواسته فریاد می‌زند که تو از رازهایی بی‌خبر هستی که در دل داری.
دلم ز قرب تو ای خط عنبرین داغ است
که راه حرف به آن غنچه دهان داری
هوش مصنوعی: دل من به خاطر نزدیکی تو، مانند داغی است که از عطر خوش خط تو به جا مانده است، زیرا تو به گونه‌ای سخن می‌گویی که می‌توانی در آن خوشبو بمانی.
ز بلبلان قفس مانده ناله ای برسان
تو ای نسیم که راهی به گلستان داری
هوش مصنوعی: ای نسیم، تو که راهی به گلستان داری، صدای غمگین بلبلانی را که در قفس گرفتارند به گوش برسان.
مکن چو باد خزان کار با چمن یکرو
که بازگشت به این باغ و بوستان داری
هوش مصنوعی: مانند باد خزان با گل و گیاه این‌گونه رفتار مکن که روزی باز به این باغ و بوستان برمی‌گردی.
ز دستگیری افتادگان ز پا منشین
چو خضر اگر هوس عمر جاودان داری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی عمر جاودانی داشته باشی، مانند خضر عمل کن و از دستگیری و کمک به کسانی که در مصیبت افتاده‌اند، غافل و ساکن نباش.
چنان مکن که به دریا شود صدف محتاج
چو ابر تا دل و دست گهرفشان داری
هوش مصنوعی: خود را به گونه‌ای رفتار نکن که صدف برای بقا به دریا احتیاج پیدا کند. مانند ابر که باید بیاندیشی به دل و دستانی که جواهرات را پراکنده می‌کنند.
منه ز گوشه دل پای خود برون صائب
اگر توقع آسایش از جهان داری
هوش مصنوعی: دست از گوشه دل خود بر مدار، صائب، اگر انتظار آرامش از این دنیا داری.