گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸۴۸

ز خط سیه رخ چون لاله زار خود کردی
ستم به روز من و روزگار خود کردی
همان ز ماه تمام تو نور می بارد
اگر چه هاله خط را حصار خود کردی
هزار دیده تر در قفا ز شبنم داشت
گلی که از رخ خود در کنار خود کردی
مرا که ساخته بودم به داغ نومیدی
دگر برای چه امیدوار خود کردی؟
هزار شکوه جانسوز داشتم در دل
مرا به نیم نگه شرمسار خود کردی
نکرد برق جهانسوز با خس و خاشاک
ز گرمی آنچه تو با بی قرار خود کردی
نگشت حرمت دین سنگ راه شوخی تو
اگر به کعبه رسیدی شکار خود کردی
ز وعده ای که دلت را خبر نبود ازان
چه خون که در دلم از انتظار خود کردی
مباد آفت پژمردگی بهار ترا
چنین که تازه مرا از بهار خود کردی
چها کنی به دل آب کرده عاشق
که آب آینه را بی قرار خود کردی
گهر ز گرد یتیمی گرانبها گردد
کناره بهر چه از خاکسار خود کردی؟
هنوز کوه به خدمت نبسته بود کمر
که همچو لاله مرا داغدار خود کردی
تو از کجا و تعلق به آب و گل صائب؟
ستم به آینه بی غبار خود کردی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز خط سیه رخ چون لاله زار خود کردی
ستم به روز من و روزگار خود کردی
هوش مصنوعی: از نوشتهٔ تاریک و زشت تو، مانند لاله‌ای که در دشت روید، بر من و روزگارم ستم کردی.
همان ز ماه تمام تو نور می بارد
اگر چه هاله خط را حصار خود کردی
هوش مصنوعی: نور تو از ماه کامل هم می‌تابد، حتی اگر خط و مرزهایی دور آن را احاطه کرده باشد.
هزار دیده تر در قفا ز شبنم داشت
گلی که از رخ خود در کنار خود کردی
هوش مصنوعی: گلی که در کنار خود داشتی، هزاران اشک را در پی نازکی و زیبایی‌اش به نمایش گذاشت.
مرا که ساخته بودم به داغ نومیدی
دگر برای چه امیدوار خود کردی؟
هوش مصنوعی: من که به خاطر ناامیدی عمیق، خود را ساخته و شکل داده بودم، چرا دوباره مرا به امیدواری واداشتی؟
هزار شکوه جانسوز داشتم در دل
مرا به نیم نگه شرمسار خود کردی
هوش مصنوعی: در دل من هزاران درد و غم وجود داشت، اما با یک نگاه نیمه‌پر از شرم تو همه‌چیز را به هم ریختی.
نکرد برق جهانسوز با خس و خاشاک
ز گرمی آنچه تو با بی قرار خود کردی
هوش مصنوعی: هیچ آتش سوزانی در جهان به اندازه تاثیر و گرمایی که تو با دل ناآرامت بر جای گذاشتی، نمی‌تواند باشد.
نگشت حرمت دین سنگ راه شوخی تو
اگر به کعبه رسیدی شکار خود کردی
هوش مصنوعی: اگر با بی‌احترامی به دین، به کعبه رسیدی، خودت را فریب داده‌ای و به هدف نادرستی رسیده‌ای.
ز وعده ای که دلت را خبر نبود ازان
چه خون که در دلم از انتظار خود کردی
هوش مصنوعی: از وعده‌ای که دل تو از آن بی‌خبر بود، می‌گوید من به خاطر انتظار تو، قلبم از غم و اشک پر شده است.
مباد آفت پژمردگی بهار ترا
چنین که تازه مرا از بهار خود کردی
هوش مصنوعی: مبادا که بهار تو، زیبا و پرطراوت، دچار پژمردگی شود. تو مرا از حال و هوای بهار خوشایند خود مست کرده‌ای و نمی‌خواهم این حس تازه و شاداب از بین برود.
چها کنی به دل آب کرده عاشق
که آب آینه را بی قرار خود کردی
هوش مصنوعی: چه کار کردی با دل عاشق که حالا به خاطر تو، آب آینه هم آرام و قرار ندارد؟
گهر ز گرد یتیمی گرانبها گردد
کناره بهر چه از خاکسار خود کردی؟
هوش مصنوعی: بهتر از یتیمی، که در کوچکیش گرانبها می‌شود، کناره‌اش برای چه به کسی که خاکی و بی‌چیز است، پرداخته‌ای؟
هنوز کوه به خدمت نبسته بود کمر
که همچو لاله مرا داغدار خود کردی
هوش مصنوعی: کوه هنوز هیبت و قدرتش را به نمایش نگذاشته بود که تو مرا مانند لاله داغدار کردی.
تو از کجا و تعلق به آب و گل صائب؟
ستم به آینه بی غبار خود کردی
هوش مصنوعی: تو از کجا آمده‌ای و به چه چیزی وابسته‌ای؟ نسبت به خودت و آنچه درونت هست، ظلم کرده‌ای.