غزل شمارهٔ ۶۸۴۷
تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی
ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی
ازین جهان و سرانجام آن مشو غافل
اگر به فکر جهان دگر نمی افتی
مساز عیب هنرنمای ذاتی خود را
اگر به وادی کسب هنر نمی افتی
ز چرخ همچو صدف گوهر تو بی قدرست
چرا برون ز صدف چون گهر نمی افتی؟
ستاره تو ازان است زود میر که تو
به بخت سوخته ای چون شرر نمی افتی
عقیق را ز خراش جگر برآمد نام
چرا به فکر خراش جگر نمی افتی؟
اگر ترا رگ خامی نکرده در زنجیر
به پای نخل چرا چون ثمر نمی افتی؟
ز مو به موی تو راه اجل سفیدی کرد
تو شوخ چشم به فکر سفر نمی افتی
هزار گمشده را در نماز می یابی
چرا به فکر خود ای بی خبر نمی افتی؟
به پای قافله قطع طریق کن صائب
ز برق و باد اگر پیشتر نمی افتی
غزل شمارهٔ ۶۸۴۶: مباش معجب و خودبین که در بلا افتیغزل شمارهٔ ۶۸۴۸: ز خط سیه رخ چون لاله زار خود کردی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی
ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی
هوش مصنوعی: وقتی از وجود و ماهیت خود غافل نیستی، نمیتوانی به مراحل بالاتر بروی.
ازین جهان و سرانجام آن مشو غافل
اگر به فکر جهان دگر نمی افتی
هوش مصنوعی: هرگز از این دنیا و سرانجام آن غافل مشو، زیرا اگر به فکر زندگی و دنیای دیگر نیستی، ممکن است نتوانی به درستی عمل کنی.
مساز عیب هنرنمای ذاتی خود را
اگر به وادی کسب هنر نمی افتی
هوش مصنوعی: اگر در مسیر یادگیری هنر قرار نگرفتهای، نباید عیبهای ذاتیت را به نمایش بگذاری.
ز چرخ همچو صدف گوهر تو بی قدرست
چرا برون ز صدف چون گهر نمی افتی؟
هوش مصنوعی: به مانند مروارید درون صدف، ارزش تو به خاطر قرار گرفتن در محیطی خاص است. چرا از این محیط نمیخواهی بیرون بیایی و به نمایش گذاشته شوی؟
ستاره تو ازان است زود میر که تو
به بخت سوخته ای چون شرر نمی افتی
هوش مصنوعی: ستاره تو به خاطر زود رفتن، به آن قدر است که تو با بختی خراب مانند جرقهای که نمیافتد، مواجه شدهای.
عقیق را ز خراش جگر برآمد نام
چرا به فکر خراش جگر نمی افتی؟
هوش مصنوعی: عقیق که سنگی زیبا است، از یک زخم عمیق بر جگر به وجود میآید. حالا چرا به فکر آن زخم و درد نمیافتی؟
اگر ترا رگ خامی نکرده در زنجیر
به پای نخل چرا چون ثمر نمی افتی؟
هوش مصنوعی: اگر تو به دلیل نپختگی و نداشتن تجربه در زنجیر بندگی قرار نگرفتهای، چرا درختی که ثمر نمیدهد نمیباشی؟
ز مو به موی تو راه اجل سفیدی کرد
تو شوخ چشم به فکر سفر نمی افتی
هوش مصنوعی: از زیبایی و لطافت وجود تو، مرگ به آرامی نزدیک میشود، اما تو چون همیشه شاداب و بازیگوش، به فکر سفر و جدایی نیستی.
هزار گمشده را در نماز می یابی
چرا به فکر خود ای بی خبر نمی افتی؟
هوش مصنوعی: در لحظههای عبادت و نماز، میتوانی چیزهای گمشده و ارزشمند را پیدا کنی. چرا به فکر خودت و آنچه که در درونت هست، نمیپردازی؟
به پای قافله قطع طریق کن صائب
ز برق و باد اگر پیشتر نمی افتی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به قافله برسدی، باید راه را ببندی و خود را به جلو برسانی، زیرا اگر از دیگران عقب بمانی، برق و باد تو را کنار میزنند.