غزل شمارهٔ ۶۸۴۶
مباش معجب و خودبین که در بلا افتی
مبین در آینه بسیار کز صفا افتی
به هر سخن مرو از جا که جان رسد به لبت
چو عضو رفته ز جا تا دگر به جا افتی
چو گل به خنده میالا دهان خویش، مباد
به خاک راه به یک سیلی صبا افتی
چنان برآ ز تعلق که نقش نپذیری
اگر برهنه در آغوش بوریا افتی
به درد غربت زندان بساز چون یوسف
مرو به جانب کنعان که از بها افتی
به ماجرای من و عشق پی توانی برد
اگر به کشتی خصمانه با قضا افتی
جهان و هر چه در او هست پوچ و بی مغزست
مباد در پی او همچو کهربا افتی
ز نالههای غریبانه منع ما نکنی
اگر دل شبی از کاروان جدا افتی
ز عزم سست چنان کاهلی که گر خاری
به دامن تو زند دست، بر قفا افتی
بسر رسیدن ره در فتادگی بندست
ز دست تیشه مینداز تا ز پا افتی
عنان به دست هوا داده ای چو برگ خزان
خدای داند تا عاقبت کجا افتی
به زیر پای درآور سپهر را، تا چند
چو بار طرح درین کهنه آسیا افتی؟
چو آفتاب ز سر پا کنند گرمروان
تو هر کجا که رسی همچو سایه وا افتی
چو آفتاب عزیز جهان شوی صائب
اگر چو پرتو او زیر دست و پا افتی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مباش معجب و خودبین که در بلا افتی
مبین در آینه بسیار کز صفا افتی
هوش مصنوعی: خود را نیاں بگیر و مغرور نباش، زیرا ممکن است در مشکلات و سختیها به دام بیفتی. در آینه زیاد به زیبایی خود نگاه نکن که ممکن است به دردسر بیفتی.
به هر سخن مرو از جا که جان رسد به لبت
چو عضو رفته ز جا تا دگر به جا افتی
هوش مصنوعی: هرگز به حرفی که میزنی توجه نکن، چون وقتی جان به لبت برسد، ممکن است مانند عضوی که از جایش خارج شده باشد، دوباره به جایش برنگردد.
چو گل به خنده میالا دهان خویش، مباد
به خاک راه به یک سیلی صبا افتی
هوش مصنوعی: مثل گل، لبخند بزن و دهانت را باز نکن، تا مبادا به خاطر یک نسیم ملایم، به خاک بیفتی.
چنان برآ ز تعلق که نقش نپذیری
اگر برهنه در آغوش بوریا افتی
هوش مصنوعی: به طور کامل از وابستگیها رها شو، طوری که هیچ چیزی نتواند تأثیری بر تو بگذارد، حتی اگر در وضعیتی سخت و vulnerable قرار بگیری.
به درد غربت زندان بساز چون یوسف
مرو به جانب کنعان که از بها افتی
هوش مصنوعی: در تحمل سختیها و دوری از وطن، مانند یوسف باید زندانی بسازی و به کنعان نروی؛ زیرا ممکن است به خاطر کمارزشی به بیراهه برسی.
به ماجرای من و عشق پی توانی برد
اگر به کشتی خصمانه با قضا افتی
هوش مصنوعی: اگر درگیر ماجرای عشق من نسبت به تو شوی، میتوانی از آن آگاهی پیدا کنی، حتی اگر در شرایط سخت و دشواری قرار بگیری که با سرنوشت مبارزه کنی.
جهان و هر چه در او هست پوچ و بی مغزست
مباد در پی او همچو کهربا افتی
هوش مصنوعی: این دنیا و هر چیزی که در آن وجود دارد بی ارزش و بی معنی است. نگذار که بخاطر این چیزها به بیراهه بروی.
ز نالههای غریبانه منع ما نکنی
اگر دل شبی از کاروان جدا افتی
هوش مصنوعی: اگر در شبی، دلت به دلایل مختلف از جمع و کاروان جدا شد، مانع نالهها و دردهای غریبانه ما نشو.
ز عزم سست چنان کاهلی که گر خاری
به دامن تو زند دست، بر قفا افتی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به کارهایت جدی نگری و از تلاش و عزم نیکویی نشان ندهی، به راحتی با هر مشکلی که پیش بیاید، زمینگیر خواهی شد و نمیتوانی مقاومت کنی.
بسر رسیدن ره در فتادگی بندست
ز دست تیشه مینداز تا ز پا افتی
هوش مصنوعی: وقتی به پایان راه رسیدی و خودت را در شرایط سختی دیدی، باید از تلاش و کوشش دست برداری و به آرامی به وضعیت جدیدی قبول کنی تا از درد و رنج خلاص شوی.
عنان به دست هوا داده ای چو برگ خزان
خدای داند تا عاقبت کجا افتی
هوش مصنوعی: تو اختیار خود را به وسوسههای دنیوی سپردهای و مانند برگهای پاییزی بیهدف در حال سقوط هستی؛ فقط خدا میداند که در پایان به کجا خواهی رسید.
به زیر پای درآور سپهر را، تا چند
چو بار طرح درین کهنه آسیا افتی؟
هوش مصنوعی: تا چند باید زیر پای زمان را بگذاری و بار مشکلات و دردسرها را در این دنیای کهنه تحمل کنی؟
چو آفتاب ز سر پا کنند گرمروان
تو هر کجا که رسی همچو سایه وا افتی
هوش مصنوعی: وقتی که آفتاب بالای سر فردی قرار میگیرد و او گرم میشود، در هر جایی که برود، مانند سایهای به زمین میافتد.
چو آفتاب عزیز جهان شوی صائب
اگر چو پرتو او زیر دست و پا افتی
هوش مصنوعی: اگر تو همچون آفتاب ارزشمند در جهان شوی، صائب، اما اگر زیر دست و پا به مانند پرتو او قرار بگیری، بیارزش خواهی بود.