گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸۴۲

رخ برافروخته دیگر به نظر می‌آیی
از شکار دل‌گرم که دگر می‌آیی؟
از صدف گوهر شهوار نیاید بیرون
به صفایی که تو از خانه به در می‌آیی
می‌چکد آب حیات از گل رخسار ترا
چشم بد دور که خوش تازه و تر می‌آیی
کیست گستاخ به روی تو تواند دیدن؟
که عرقناک ز آیینه بدر می‌آیی
اثر از دین و دل و هوش خرامت نگذاشت
دیگر از خانه به امید چه برمی‌آیی؟
چون کسی از تو برد سر به سلامت چو حباب؟
که سبک‌بال‌تر از موج خطر می‌آیی؟
من به یک چشم کدامین سر ره را گیرم؟
که تو در جلوه ز صد راهگذر می‌آیی
چه عجب عاشق یکرنگ اگر نیست ترا؟
که تو هردم به نظر رنگ دگر می‌آیی
کشته ناز تو در روی زمین کیست که نیست؟
که چو خورشید تو با تیغ و سپر می‌آیی
آنقدر باش که چون نی شوم از خود خالی
گر به آغوش من ای تنگ شکر می‌آیی
برنیامد مه رویت به می از پرده شرم
کی دگر از ته این ابر تو برمی‌آیی؟
از حیاتم نفس پا به رکابی مانده است
می‌رود وقت، به بالینم اگر می‌آیی
ثمر از بید و گل از سرو نمایان گردید
کی تو ای سرو گل‌اندام به بر می‌آیی؟
شود آن حسن گلوسوز یکی صد چو شرار
به کنار من دل‌سوخته گر می‌آیی
وحشت از صحبت عاشق مکن ای تازه‌نهال
که ز پیوند نکوتر به ثمر می‌آیی
جان نو در عوض جان کهن می‌یابد
هرکه را در دم رفتن تو به سر می‌آیی
به چه تدبیر کسی از تو برومند شود؟
نه به زاری، نه به زور و نه به زر می‌آیی
این لطافت که ترا داده خدا، حیرانم
که چه سان اهل نظر را به نظر می‌آیی
گشت خورشید جهان‌تاب ز مغرب طالع
کی تو ای سنگدل از خانه به در می‌آیی؟
جان ز شوق تو رسیده است به لب صائب را
هیچ وقتی به ازین نیست اگر می‌آیی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رخ برافروخته دیگر به نظر می‌آیی
از شکار دل‌گرم که دگر می‌آیی؟
هوش مصنوعی: چهره‌ات درخشان‌تر از قبل به نظر می‌رسد، آیا به خاطر کسی است که دلش را به تو داده و حالا به سوی تو می‌آید؟
از صدف گوهر شهوار نیاید بیرون
به صفایی که تو از خانه به در می‌آیی
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که مانند مرواریدی که در صدف وجود دارد، زیبایی و لطافت تو از هیچ‌جا به دست نیامده و تنها وقتی که از خانه بیرون می‌آیی، به نمایش گذاشته می‌شود.
می‌چکد آب حیات از گل رخسار ترا
چشم بد دور که خوش تازه و تر می‌آیی
هوش مصنوعی: آب حیات از چهره زیبا و دل‌نواز تو پایین می‌ریزد. از چشم بد دور باش که تو به چنان طراوت و تازگی به زندگی می‌زینی.
کیست گستاخ به روی تو تواند دیدن؟
که عرقناک ز آیینه بدر می‌آیی
هوش مصنوعی: چه کسی جرات دارد به چهره‌ی تو نگاه کند، در حالی که زیبایی تو مانند قطرات عرق از آینه به بیرون می‌تابد؟
اثر از دین و دل و هوش خرامت نگذاشت
دیگر از خانه به امید چه برمی‌آیی؟
هوش مصنوعی: دیگر هیچ نشانه‌ای از دین، عشق و عقل در دلت باقی نمانده است. دیگر چرا از خانه بیرون می‌آیی و چه امیدی داری؟
چون کسی از تو برد سر به سلامت چو حباب؟
که سبک‌بال‌تر از موج خطر می‌آیی؟
هوش مصنوعی: آیا وقتی کسی از تو دور می‌شود، می‌توانی به راحتی و بدون نگرانی زندگی کنی؟ مثل حبابی که در آب به سر می‌زند، چرا که تو همواره در مواجهه با خطرات احساس سبکی و آزادی می‌کنی؟
من به یک چشم کدامین سر ره را گیرم؟
که تو در جلوه ز صد راهگذر می‌آیی
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم به کدام راه بروم، چرا که تو به قدری زیبا هستی که از هر سو مرا مجذوب می‌کنی.
چه عجب عاشق یکرنگ اگر نیست ترا؟
که تو هردم به نظر رنگ دگر می‌آیی
هوش مصنوعی: عجب است که تو را عاشق یکرنگ نمی‌بینم، چون تو هر لحظه به شکلی متفاوت و با رنگی جدید به نظر می‌رسی.
کشته ناز تو در روی زمین کیست که نیست؟
که چو خورشید تو با تیغ و سپر می‌آیی
هوش مصنوعی: در دنیای زمین، هیچ کس پیدا نمی‌شود که به خاطر زیبایی تو کشته نشده باشد، زیرا تو مانند خورشید با قدرت و شکوه خود از میان می‌آیی.
آنقدر باش که چون نی شوم از خود خالی
گر به آغوش من ای تنگ شکر می‌آیی
هوش مصنوعی: تا آن‌جا پیش برو که مثل نی، از وجود خود خالی شوم. اگر تو به نزدیک من می‌آیی، ای تنگ شکر.
برنیامد مه رویت به می از پرده شرم
کی دگر از ته این ابر تو برمی‌آیی؟
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلربایت هنوز به بهانه شرم از پشت پرده ظاهر نشده است. آیا دوباره از دل این ابرها، خود را نمایان خواهی کرد؟
از حیاتم نفس پا به رکابی مانده است
می‌رود وقت، به بالینم اگر می‌آیی
هوش مصنوعی: زندگی‌ام به حالت نگران‌کننده‌ای رسیده است و زمان در حال عبور است. اگر قصد دیدار من را داری، باید سریع‌تر بیایی.
ثمر از بید و گل از سرو نمایان گردید
کی تو ای سرو گل‌اندام به بر می‌آیی؟
هوش مصنوعی: میوه درخت بید و گل‌های درخت سرو نمایان شده‌اند، حالا تو ای درخت سرو با بدن زیبا، کی به آغوش من می‌آیی؟
شود آن حسن گلوسوز یکی صد چو شرار
به کنار من دل‌سوخته گر می‌آیی
هوش مصنوعی: اگر آن زیبایی دل‌آزار به نزد من بیاید، همچون شراری که در کنار من می‌سوزد، قلبی که از عشق سوخته شده را به آتش می‌کشد.
وحشت از صحبت عاشق مکن ای تازه‌نهال
که ز پیوند نکوتر به ثمر می‌آیی
هوش مصنوعی: از ترس اینکه عاشق شوی، خود را نترسان، ای درخت جوان؛ زیرا از پیوند خوب‌تر، میوه‌های بهتری به بار می‌آوری.
جان نو در عوض جان کهن می‌یابد
هرکه را در دم رفتن تو به سر می‌آیی
هوش مصنوعی: هر کسی که در لحظهٔ وداع تو را به یاد داشته باشد، جان تازه‌ای به جای جان قدیمی‌اش به دست می‌آورد.
به چه تدبیر کسی از تو برومند شود؟
نه به زاری، نه به زور و نه به زر می‌آیی
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است کسی با تدبیر و فکر از وجود تو برخوردار شود؟ نه با درخواست و زاری، نه با قدرت و زور، و نه با پول و ثروت به دست می‌آیی.
این لطافت که ترا داده خدا، حیرانم
که چه سان اهل نظر را به نظر می‌آیی
هوش مصنوعی: این نازکی و زیبایی که خدا به تو بخشیده است، باعث تعجب من شده است که چگونه برای اهل علم و دانش، تو چگونه جلوه‌گری می‌کنی.
گشت خورشید جهان‌تاب ز مغرب طالع
کی تو ای سنگدل از خانه به در می‌آیی؟
هوش مصنوعی: خورشید از سمت مغرب غروب می‌کند و آماده طلوع دوباره است. ای سنگدل، کی تو از خانه‌ات بیرون خواهی آمد؟
جان ز شوق تو رسیده است به لب صائب را
هیچ وقتی به ازین نیست اگر می‌آیی
هوش مصنوعی: عشق و شوق تو به قدری در وجودم رسوخ کرده که جانم به لبم رسیده است. هیچ زمانی به اندازه این لحظه برای من ارزشمند نیست، اگر که تو در حال آمدن هستی.