گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸۴۱

بی حجابانه به آغوش کجا می آیی؟
که به صد ناز در اندیشه ما می آیی؟
مگر از سیر خود ای ماه لقا می آیی؟
که عجب در نظر من به صفا می آیی؟
می چکد خون ز دم تیغ نگاهت امروز
مگر از طوف مزار شهدا می آیی؟
کیست زان جلوه مستانه نگردد بیهوش؟
که ز سر تا به قدم هوش ربا می آیی
می توان یافت ز رخساره گندم گونت
کز بهشت ای صنم حورلقا می آیی
که به رخسار تو گستاخ نظر کرده، که باز
شسته رو از عرق شرم و حیا می آیی
سر خونریز که داری، که ز خلوتگه ناز
مست و خنجر به کف و لعل قبا می آیی
چون نثار قدمت خرده جان را نکنم؟
که روان بخش تر از آب بقا می آیی
چون کنند از تو نهان راز دل خود عشاق؟
که به رخساره اندیشه نما می آیی
کرده ام هاله صفت قالب خود را خالی
گر به آغوش من ای ماه لقا می آیی
در بساطم نگه بازپسینی مانده است
گر به سر وقت من ای سست وفا می آیی
می کنی خون به دل باغ بهشت از تمکین
تو به غمخانه عشاق کجا می آیی؟
گشت خوشید جهانتاب ز مغرب طالع
کی ز مشرق بدر ای ماه لقا می آیی؟
روی چون آینه پنهان مکن از سوختگان
که ز خاکستر دلها به جلا می آیی
مشکبو گشت ز جولان غزال تو زمین
می توان یافت که از ناف ختا می آیی
برخوری چون گل ازان چهره خندان یارب!
که به آغوش من آغوش گشا می آیی
باش چندان که دل رفته به جا باز آید
گر به دلجویی این بی سر و پا می آیی
بی سبب خضر خط سبز دلیل تو شده است
کی تو سرکش به ره از راهنما می آیی؟
گر بدانی که چه خون می خورم از دوری تو
تا به غمخانه من پا به حنا می آیی
گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توایم
عرق آلود به سر منزل ما می آیی
آنقدرها ننشینی که به گردت گردیم
بعد عمری که به ویرانه ما می آیی
رو به خلوتگه اغیار جلوریز روی
به سر وعده ما رو به قفا می آیی
نیست چون فاصله درآمدن و رفتن تو
ای جگر خون کن عشاق چرا می آیی؟
ای صبا بوی تو امروز جنون می آرد
مگر از سلسله زلف دو تا می آیی؟
نکشی پای ز ویرانه صائب هرگز
گر بدانی که چه مقدار بجا می آیی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی حجابانه به آغوش کجا می آیی؟
که به صد ناز در اندیشه ما می آیی؟
هوش مصنوعی: تو چطور بدون حجاب و با شجاعت به آغوش ما می‌رسی وقتی که در دل ما هزاران خیال و ناز وجود دارد؟
مگر از سیر خود ای ماه لقا می آیی؟
که عجب در نظر من به صفا می آیی؟
هوش مصنوعی: آیا تو از مسیر خود، ای ماه محبوب، نزد من می‌آیی؟ زیرا این که تو در چشم من چقدر زیبا و صاف به نظر می‌رسی، شگفت‌انگیز است.
می چکد خون ز دم تیغ نگاهت امروز
مگر از طوف مزار شهدا می آیی؟
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که امروز نگاه تو همانند تیغی تیز، احساسات و درد را به وجود می‌آورد و شاید این حالت به خاطر این است که از مکانی پر از یاد و خاطره‌ی شهدا بازمی‌گردی.
کیست زان جلوه مستانه نگردد بیهوش؟
که ز سر تا به قدم هوش ربا می آیی
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند از آن جلوه زیبا و جذاب بی‌هوش بماند؟ تو که از سر تا پا، هوش و دل را می‌ربایی.
می توان یافت ز رخساره گندم گونت
کز بهشت ای صنم حورلقا می آیی
هوش مصنوعی: از چهره طلایی تو می‌توان فهمید که از بهشت، ای معشوق، به زمین آمده‌ای.
که به رخسار تو گستاخ نظر کرده، که باز
شسته رو از عرق شرم و حیا می آیی
هوش مصنوعی: کسی که با جرئت به چهره تو نگاه می‌کند، تو را می‌بیند که به تازگی از عرق شرم و حیا پاک شده‌ای و به جمع می‌پیوندی.
سر خونریز که داری، که ز خلوتگه ناز
مست و خنجر به کف و لعل قبا می آیی
هوش مصنوعی: شخصی با وضعیت سرشار از وقار و قدرت، به همراه خنجر و جامی از شراب، از مکانی دور به سمتم می‌آید.
چون نثار قدمت خرده جان را نکنم؟
که روان بخش تر از آب بقا می آیی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم برای قدم‌های تو جان کوچک خود را فدای تو نکنم؟ در حالی که تو هستی که زندگی و جاودانگی را به من می‌بخشی.
چون کنند از تو نهان راز دل خود عشاق؟
که به رخساره اندیشه نما می آیی
هوش مصنوعی: عاشقان چگونه می‌توانند راز دل خود را از تو پنهان کنند؟ زیرا تو با چهره‌ای که نشان‌دهنده افکار و احساساتت است، در پیش آنها ظاهر می‌شوی.
کرده ام هاله صفت قالب خود را خالی
گر به آغوش من ای ماه لقا می آیی
هوش مصنوعی: من برای تو آماده و خالی از هر چیز شده‌ام، اگر تو می‌خواهی به آغوش من بیایی ای ماه زیبایی.
در بساطم نگه بازپسینی مانده است
گر به سر وقت من ای سست وفا می آیی
هوش مصنوعی: در دل من هنوز امیدی باقی مانده است. اگر روزی به سراغم بیایی، در حالی که به وعده‌هایت وفادار نبوده‌ای، تنها درد و دلتنگی برایم به جا خواهد گذاشت.
می کنی خون به دل باغ بهشت از تمکین
تو به غمخانه عشاق کجا می آیی؟
هوش مصنوعی: تو با اطاعت از عشق، به دل باغ بهشت، خون می‌زنی و حالا از کجا می‌خواهی به این خانه پر از غم و اندوه عاشقان بیایی؟
گشت خوشید جهانتاب ز مغرب طالع
کی ز مشرق بدر ای ماه لقا می آیی؟
هوش مصنوعی: خورشید چون از سمت مغرب غروب می‌کند و تاریکی شب آغاز می‌شود، تو ای ماه زیبایی، کی از سمت مشرق می‌درخشی و می‌آیی؟
روی چون آینه پنهان مکن از سوختگان
که ز خاکستر دلها به جلا می آیی
هوش مصنوعی: ظاهر خود را مانند آینه پنهان نکن، زیرا شیفتگان و دلدادگان از دل‌های سوخته تو غبارزدایی می‌کنند و زیباتر می‌سازند.
مشکبو گشت ز جولان غزال تو زمین
می توان یافت که از ناف ختا می آیی
هوش مصنوعی: عطر تو زمین را پر کرده و به خاطر حضور تو، غزال‌ها در حال حرکت هستند. می‌توان با نگاهی به درختان و گل‌ها حس کرد که تو از سرزمین ختا آمده‌ای.
برخوری چون گل ازان چهره خندان یارب!
که به آغوش من آغوش گشا می آیی
هوش مصنوعی: چقدر زیباست که تو با چهره‌ای خندان و مانند گل به سوی من می‌آیی و در آغوشم را می‌گشایی!
باش چندان که دل رفته به جا باز آید
گر به دلجویی این بی سر و پا می آیی
هوش مصنوعی: بشین و صبر کن تا زمانی که دلت به حالت قبل برگردد، اگر برای دلجویی این شخص بی‌کیفیت و بی‌نظم می‌خواهی بیایی.
بی سبب خضر خط سبز دلیل تو شده است
کی تو سرکش به ره از راهنما می آیی؟
هوش مصنوعی: بدون دلیل، خضر به عنوان نشانه راهنمایی برای تو معرفی شده است. چرا تو که سرکش و نافرمان هستی، به سوی راهنما می‌آیی؟
گر بدانی که چه خون می خورم از دوری تو
تا به غمخانه من پا به حنا می آیی
هوش مصنوعی: اگر بدانی که چقدر از دوری تو رنج می‌برم، هر بار که به خانه‌ام می‌ آیی، به خاطر غم و اندوهی که دارم، با پای حنابسته می‌ آیی.
گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توایم
عرق آلود به سر منزل ما می آیی
هوش مصنوعی: اگر بدانی چقدر برای دیدن تو مشتاق و بی‌تاب هستیم، با حالتی پر از شوق و عطش به خانه ما خواهی آمد.
آنقدرها ننشینی که به گردت گردیم
بعد عمری که به ویرانه ما می آیی
هوش مصنوعی: به مدت طولانی در جایی نمان که بعد از مدت‌ها به یاد تو بیفتند و به ویرانه‌ای که از خود برجا گذاشته‌ای، سر بزنند.
رو به خلوتگه اغیار جلوریز روی
به سر وعده ما رو به قفا می آیی
هوش مصنوعی: در مکانی خلوت و دور از نگاه دیگران، تو به من وعده داده‌ای، اما به جای آن به عقب برمی‌گردی و از من دور می‌شوی.
نیست چون فاصله درآمدن و رفتن تو
ای جگر خون کن عشاق چرا می آیی؟
هوش مصنوعی: فاصله‌ای بین آمدن و رفتن تو وجود ندارد، ای کسی که عاشقان را به درد می‌آوری، پس چرا می‌روی و چرا می‌آیی؟
ای صبا بوی تو امروز جنون می آرد
مگر از سلسله زلف دو تا می آیی؟
هوش مصنوعی: ای نسیم، بوی تو امروز مرا دیوانه می‌کند، آیا از گیسوان دوطرفه آن محبوب می‌آیی؟
نکشی پای ز ویرانه صائب هرگز
گر بدانی که چه مقدار بجا می آیی
هوش مصنوعی: هرگز از ویرانه‌ای که در آن هستی، پا نگذار؛ اگر بدانی که چقدر در اینجا مهم و ارزشمند هستی.

حاشیه ها

1398/01/13 09:04
ســراج

گشت خورشید جهانتاب ز مغرب طالع...
در واژه خورشید « ر » جا افتاده...درود و مهر
13.04.2019

1398/08/09 13:11
علی الهی

بسیار زیبا و روح انگیز. روحش شاد