گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸۳۰

چه شود گر به پیامی دل من شاد کنی؟
پیش ازان روز که بسیار مرا یاد کنی
می کند یک سخن تلخ مرا شادی مرگ
گر نخواهی به شکرخنده دلم شاد کنی
رتبه عشق خداداد ز خوبی کم نیست
ناز تا چند به این حسن خداداد کنی؟
زیر دامان گل از داغ غریبی سوزد
بلبلی را که تو از دام خود آزاد کنی
دل آباد مرا زیر و زبر گر سازی
به ازان است که صد بتکده آباد کنی
باطن عشق بود تیغ دودم ای خسرو
مصلحت نیست که خم در خم فرهاد کنی
حسن را شکوه عشاق کند ظالمتر
صائب از دوست مبادا گله بنیاد کنی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه شود گر به پیامی دل من شاد کنی؟
پیش ازان روز که بسیار مرا یاد کنی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است با یک پیام دل مرا شاد کنی؟ قبل از اینکه روزی برسد که بسیار به یاد من باشی.
می کند یک سخن تلخ مرا شادی مرگ
گر نخواهی به شکرخنده دلم شاد کنی
هوش مصنوعی: یک سخن تلخ باعث می‌شود که من بر مرگ شاد شوم، اگر نمی‌خواهی با لبخند شیرینت قلبم را شاد کنی.
رتبه عشق خداداد ز خوبی کم نیست
ناز تا چند به این حسن خداداد کنی؟
هوش مصنوعی: محبت الهی به اندازه‌ای ارزشمند است که از خوبی‌های انسان کمتر نیست. تا کی می‌خواهی به زیبایی‌هایت فخر کنی و از این نعمت‌های الهی غافل بمانی؟
زیر دامان گل از داغ غریبی سوزد
بلبلی را که تو از دام خود آزاد کنی
هوش مصنوعی: بلبل در زیر گل‌ها به خاطر تنهایی و غربت خود در حال سوختن است؛ این در حالی است که تو او را از قید و بند خود آزاد می‌کنی.
دل آباد مرا زیر و زبر گر سازی
به ازان است که صد بتکده آباد کنی
هوش مصنوعی: اگر دل من را به هم بریزی، برای من بهتر است تا اینکه صدها معبد بت را آباد کنی.
باطن عشق بود تیغ دودم ای خسرو
مصلحت نیست که خم در خم فرهاد کنی
هوش مصنوعی: عشق به عمق و پنهانای خود مانند تیغی است، ای شاه. در شرایطی نیست که بخواهی در پیچیدگی‌ها و سختی‌های زندگی مانند فرهاد (که در افسانه‌ها به خاطر عشقش با چالش‌ها روبرو شد) گرفتار شوی.
حسن را شکوه عشاق کند ظالمتر
صائب از دوست مبادا گله بنیاد کنی
هوش مصنوعی: حسن، عشق را برای عاشقان سخت و دردناک می‌کند. صائب، از دوست خود بترس که مبادا با شکایت و گلایه‌ای که می‌کنی، پایه‌های دوستی را سست کنی.