غزل شمارهٔ ۶۸۲۹
دل نبندند عزیزان جهان در وطنی
که به یوسف ندهد وقت سفر پیرهنی
صبح پیری شد و از خواب نگشتی بیدار
بر تو شد جامه احرام ز غفلت کفنی
می شود سنگ نشان کعبه مقصودش را
گر به اخلاص کند خدمت بت برهمنی
راز من از لب خامش به زبانها افتاد
گرچه از خامه بی شق نتراود سخنی
مزه میوه فردوس نمی داند چیست
هر که دندان نرسانده است به سیب ذقنی
در سپند من سودازده آتش مزنید
که پریشان شود از ناله من انجمنی
نیست از وصل به جز خون جگر قسمت من
بر سر خوان سلیمان چه کند بی دهنی؟
کرد یک تنگ شکر روی زمین را صائب
که شنیده است چنین طوطی شکرشکنی؟
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل نبندند عزیزان جهان در وطنی
که به یوسف ندهد وقت سفر پیرهنی
هوش مصنوعی: در دنیایی که برای سفر یوسف، هیچ لباس یا نشانهای فراهم نمیشود، نباید به عزیزان دل بست.
صبح پیری شد و از خواب نگشتی بیدار
بر تو شد جامه احرام ز غفلت کفنی
هوش مصنوعی: صبح پیری فرا رسید و تو از خواب غفلت بیدار نشدی، بر تن تو لباس احرامی پیچیده شده که نشان از مرگ و پایان عمر دارد.
می شود سنگ نشان کعبه مقصودش را
گر به اخلاص کند خدمت بت برهمنی
هوش مصنوعی: اگر کسی با اخلاص و خلوص نیت به بت پرستی خدمت کند، ممکن است به خواستههایش برسد و به مقصد خود، مثل سنگی که نشانه کعبه است، راه پیدا کند.
راز من از لب خامش به زبانها افتاد
گرچه از خامه بی شق نتراود سخنی
هوش مصنوعی: راز من با سکوتی که دارم، به دیگران منتقل شده است. هرچند که از زبانی که ناتوان است، کلامی نمیتراود.
مزه میوه فردوس نمی داند چیست
هر که دندان نرسانده است به سیب ذقنی
هوش مصنوعی: هر کسی که طعم سیب پربار و خوشمزه بهشت را نچشیده، نمیتواند بفهمد که چه حس خوشایندی دارد.
در سپند من سودازده آتش مزنید
که پریشان شود از ناله من انجمنی
هوش مصنوعی: در آتش دل من زخم نزنید، زیرا که نالههای من باعث پریشانی و آشفتگی جمعی خواهد شد.
نیست از وصل به جز خون جگر قسمت من
بر سر خوان سلیمان چه کند بی دهنی؟
هوش مصنوعی: آنچه که من نصیبم شده، تنها رنج و درد است. حتی بر سر سفرهی سلیمان، اگر زبان نداشته باشم، چه فایدهای برای من خواهد داشت؟
کرد یک تنگ شکر روی زمین را صائب
که شنیده است چنین طوطی شکرشکنی؟
هوش مصنوعی: یک ظرف شکر را بر روی زمین گذاشت صائب، چراکه طوطیای که اینجا هست، همیشه شکر را میشکند و میچشد.