غزل شمارهٔ ۶۸۲۱
خارخاری به دل افتاده ز مژگان کسی
که نپیچیده نگاهش به رگ جان کسی
میوه خلد به کوته نظران ارزانی
دست امید من و سیب زنخدان کسی
به یکی بوسه که جان در تن عاشق آید
چه شود کم ز لب لعل تو ای جان کسی؟
دامن دشت به سودازدگان ارزانی
نکشد آتش ما منت دامان کسی
همچو خورشید سرآمد نتوانی گردید
مدتی تا نروی در خم چوگان کسی
تا قناعت به سر انگشت توان کرد چو شمع
نخورد کودک ما شیر ز پستان کسی
زاهد بی مزه و سیر خیابان بهشت
من سودازده و چاک گریبان کسی
به دمی آب که دل سوخته ای آساید
خشک مغزی مکن ای چشمه حیوان کسی
چون به چشمش ندهم جای که در پرده دل
اشک من شور شد از گرد نمکدان کسی
سنبل یک چمن و جوهر یک آینه اند
طره بخت من و زلف پریشان کسی
خبرش نیست ز سرگشتگی ما صائب
هر که سر گوی نکرده است به میدان کسی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خارخاری به دل افتاده ز مژگان کسی
که نپیچیده نگاهش به رگ جان کسی
هوش مصنوعی: دردی در دل احساس میشود که ناشی از نگاه کسی است، و این دردی عمیقتر است چرا که آن شخص هرگز نگاهی به درون قلب کسی که این درد را میکشد، نینداخته است.
میوه خلد به کوته نظران ارزانی
دست امید من و سیب زنخدان کسی
هوش مصنوعی: میوه بهشتی برای کسانی که دیدگاه محدودی دارند، به راحتی در دسترس است، اما برای من، آرزوهایم و امیدهایم به سیبی تعلق دارد که به زیبایی صورت کسی وابسته است.
به یکی بوسه که جان در تن عاشق آید
چه شود کم ز لب لعل تو ای جان کسی؟
هوش مصنوعی: اگر عاشق جانش را در بوسهای از کسی بگیرد، آیا این بوسه از لبهای شیرین تو برای کسی کم میشود، ای جان؟
دامن دشت به سودازدگان ارزانی
نکشد آتش ما منت دامان کسی
هوش مصنوعی: آتش اشتیاق ما به کسانی که در عشق گرفتار شدهاند، آسیبی نمیزند و دامن دشت در اختیار آنها نیست. ما از کسی انتظار یاری نداریم.
همچو خورشید سرآمد نتوانی گردید
مدتی تا نروی در خم چوگان کسی
هوش مصنوعی: مانند خورشید، زمانی به پایان میرسد که نتوانی مدتی در جای خود بمانی و به سمت توپ چوگان نمیروی.
تا قناعت به سر انگشت توان کرد چو شمع
نخورد کودک ما شیر ز پستان کسی
هوش مصنوعی: تا زمانی که قناعت در دل انسان وجود نداشته باشد، او مانند شمعی خواهد بود که در برابر کودکی که از شیر مادرش بهره میبرد، نمیتواند از خود نوری برافروزد.
زاهد بی مزه و سیر خیابان بهشت
من سودازده و چاک گریبان کسی
هوش مصنوعی: زاهد بیاحساس و خسته از زندگی در بهشت، در حالی که من غرق در احساسات و پارهپارهام.
به دمی آب که دل سوخته ای آساید
خشک مغزی مکن ای چشمه حیوان کسی
هوش مصنوعی: در این ابیات به این نکته اشاره میشود که کسی که دلش سوخته و دچار درد و رنج است، نباید خشکمغز و بیاحساس باشد. به عبارت دیگر، باید توجه داشته باشد که در زندگی چه لحظاتی از آرامش و آسایش وجود دارد و از آنها بهرهبرداری کند، به طوری که به دیگران نیز محبت و احساس را منتقل کند. در واقع، از زندگی و احساسات دیگران غافل نشود.
چون به چشمش ندهم جای که در پرده دل
اشک من شور شد از گرد نمکدان کسی
هوش مصنوعی: وقتی که نتوانم به چشمانش بنگرم، در دل من احساس رنج و اندوه به وجود میآید و اشکهایم به خاطر تلخی و شور نمک عشق میریزد.
سنبل یک چمن و جوهر یک آینه اند
طره بخت من و زلف پریشان کسی
هوش مصنوعی: سنبل در اینجا به گل خوشبو و زیبا اشاره دارد، و جوهر آینه به روشنی و درخشندگی آن. در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت بخت خود اشاره میکند و زلفهای پریشان کسی را تشبیه میکند به تردیدی که در زندگی و سرنوشتش وجود دارد. به طور کلی، شاعر در اینجا از زیباییها به عنوان نمادهای خوشبختی و کمیابی یاد میکند و به حالتهای نامشخص و ناپایدار در زندگی اش پرداخته است.
خبرش نیست ز سرگشتگی ما صائب
هر که سر گوی نکرده است به میدان کسی
هوش مصنوعی: هیچکس از حال پریشان ما خبر ندارد، و آن کسانی که در میدان نبرد حضور ندارند، نمیتوانند درک کنند که چه بر ما میگذرد.