غزل شمارهٔ ۶۸۱۶
چه بر این آتش هستی چو دخان می لرزی؟
چون شرر بر سر این خرده جان می لرزی؟
دانه قابل نه مزرع سبز فلکی
نیستی برگ، چه از باد خزان می لرزی؟
آفتاب از تو و چرخ تو فراغت دارد
تو چه ای ذره ناچیز به جان می لرزی؟
سود جان بر سر هم ریخته در عالم عشق
تو بر این عالم پر سود و زیان می لرزی
کرده ای خضر ره خود خرد ناقص را
چون عصا در کف بیمار ازان می لرزی
عالمی محو تجلی و تو از بیجگری
در پس پرده هستی چو زنان می لرزی
کیلی از خرمن حسن تو بود ماه تمام
بر سر دانه چه ای مور میان می لرزی؟
زخم شمشیر زبان صیقل ارباب دل است
تو چرا این همه از زخم زبان می لرزی؟
بی قراران تو از برگ خزان بیشترند
چه به یک فاخته، ای سرو روان می لرزی؟
چون پر کاه، وصال تو و هجر تو یکی است
واصل کاهربایی و همان می لرزی
بخیه بر دیده ظاهرزن و آسوده نشین
چند چون حلقه ز چشم نگران می لرزی
ناوک راست روی، چشم هدف در ره توست
چه بر این قامت خشک چو کمان می لرزی؟
در زمستان فنا حال تو چون خواهد بود؟
که ز سرمای گل ای سرو روان می لرزی
در کف دست سلیمانی و از بی خبری
چون دل مور به هر ریزه نان می لرزی
لرزش جان تو ای بحر نه از طوفان است
گوهری در صدفت هست ازان می لرزی
جسم آن رتبه ندارد که بر او لرزد جان
هست در جان تو جانی که بر آن می لرزی
صائب اندیشه روزی ز دل خود بردار
بر سر خوان سلیمان چه به نان می لرزی؟
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه بر این آتش هستی چو دخان می لرزی؟
چون شرر بر سر این خرده جان می لرزی؟
هوش مصنوعی: تو چرا مانند دود در این آتش میلرزی؟ چرا همانند جرقهای بر سر این جان کوچک میلرزی؟
دانه قابل نه مزرع سبز فلکی
نیستی برگ، چه از باد خزان می لرزی؟
هوش مصنوعی: تو دانهای نیستی که در زمین سبز آسمانی قرار گرفتهای. چرا که با وزش باد خزان به لرزه درمیآیی؟
آفتاب از تو و چرخ تو فراغت دارد
تو چه ای ذره ناچیز به جان می لرزی؟
هوش مصنوعی: خورشید و دنیا از تو غافل هستند، پس تو ای ذره کوچک، چرا اینقدر مضطرب و نگران هستی؟
سود جان بر سر هم ریخته در عالم عشق
تو بر این عالم پر سود و زیان می لرزی
هوش مصنوعی: محبت تو در تمام دنیا خواب و بیداری من را دچار تزلزل کرده و باعث شده تا در این دنیای پر از نفع و ضرر، دلم به درد بیافتد.
کرده ای خضر ره خود خرد ناقص را
چون عصا در کف بیمار ازان می لرزی
هوش مصنوعی: تو مانند خضر، راه را با خرد ناقص خود هدایت میکنی، اما این خرد همچون عصای بیمار در دستان تو میلرزد و ناپایدار است.
عالمی محو تجلی و تو از بیجگری
در پس پرده هستی چو زنان می لرزی
هوش مصنوعی: انسانی در جستوجوی زیباییهای عالم و نشانههای پروردگار است، اما تو به خاطر ناآگاهی و بیتوجهی در پس پردهی وجود خود، به صورت خجالتزدهای میلرزی.
کیلی از خرمن حسن تو بود ماه تمام
بر سر دانه چه ای مور میان می لرزی؟
هوش مصنوعی: یک کیسه از خرمن زیبایی تو، ماه کامل بر روی دانهای است. ای مور، چرا در میان این دانه میلرزی؟
زخم شمشیر زبان صیقل ارباب دل است
تو چرا این همه از زخم زبان می لرزی؟
هوش مصنوعی: زخم شمشیر به نوعی نماد درد و سختی است که میتواند انسان را قویتر کند، در حالی که زخم زبان نشاندهندهی آسیبهای روحی و کلامی است. اینجا پرسش میشود که چرا کسی از آسیبهای کلامی اینقدر میترسد، در حالی که دردهای سخت میتوانند منجر به رشد و تقویت شخصیت شوند.
بی قراران تو از برگ خزان بیشترند
چه به یک فاخته، ای سرو روان می لرزی؟
هوش مصنوعی: بیقراری و ناآرامی کسانی که به تو دل بستهاند، بیشتر از تعداد برگهای درختان در پاییز است. پس چطور ممکن است تو، ای سرو خوشقامتی، در این میان نلرزی و تحت تاثیر قرار نگیری؟
چون پر کاه، وصال تو و هجر تو یکی است
واصل کاهربایی و همان می لرزی
هوش مصنوعی: وصال و جدایی تو برای من همانند پر کاه است؛ در واقع به هم پیوستهاند و این وضعیت باعث لرزش وجودم میشود.
بخیه بر دیده ظاهرزن و آسوده نشین
چند چون حلقه ز چشم نگران می لرزی
هوش مصنوعی: برای خوشحال بودن و آرامش داشتن، نباید نگران و مضطرب باشی. در عوض، خودت را از دغدغهها و نگرانیها آزاد کن و به آرامش فکر کن. وقتی که نگاه به دنیا با نگرانی و دلهره باشد، چطور میتوانی احساس آرامش کنی؟
ناوک راست روی، چشم هدف در ره توست
چه بر این قامت خشک چو کمان می لرزی؟
هوش مصنوعی: تو با قامت استوار و راست خود، مانند کمانی به نظر میرسی، اما هدف تو در این مسیر مشخص است. پس بهتر است نلرزی و بر ثبات خود بیفزایی.
در زمستان فنا حال تو چون خواهد بود؟
که ز سرمای گل ای سرو روان می لرزی
هوش مصنوعی: در زمستان که همه چیز سرد و نابود میشود، حال تو چگونه خواهد بود؟ چون تو، ای سرو زیبا، از سرمای گل میلرزی.
در کف دست سلیمانی و از بی خبری
چون دل مور به هر ریزه نان می لرزی
هوش مصنوعی: در دست تو مثل سلیمان قدرت و تسلطی وجود دارد، اما از بیخبری و ناآگاهی، مانند دلی که برای پیدا کردن crumbs نان میلرزد، نگران و مضطرب هستی.
لرزش جان تو ای بحر نه از طوفان است
گوهری در صدفت هست ازان می لرزی
هوش مصنوعی: لرزشی که در وجود توست، ای دریا، ناشی از طوفان نیست؛ بلکه به خاطر وجود گوهری در عمق توست که باعث این لرزش میشود.
جسم آن رتبه ندارد که بر او لرزد جان
هست در جان تو جانی که بر آن می لرزی
هوش مصنوعی: بدن اهمیت ندارد که به خاطر آن روح بلرزد، زیرا در درون تو روحی وجود دارد که به خاطر آن دچار لرزه میشوی.
صائب اندیشه روزی ز دل خود بردار
بر سر خوان سلیمان چه به نان می لرزی؟
هوش مصنوعی: ای صائب، برای یک روز هم که شده، از فکر و خیال خود فاصله بگیر و مانند کسی که بر سر سفره سلیمان نشسته است، بدون نگرانی و تردید از نعمتها بهرهمند شو. چرا باید از غذایی که به تو میرسد بترسی یا نگران باشی؟