گنجور

غزل شمارهٔ ۶۸۰۲

دلربایانه دگر بر سر ناز آمده‌ای
از دل من چه به جا مانده که باز آمده‌ای
از عرق زلف تو چون رشته گوهر شده است
همه‌جا گرچه به تمکین و به ناز آمده‌ای
در بغل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ
چشم بد دور که بسیار بساز آمده‌ای
بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم
که عجب تنگ در آغوش نیاز آمده‌ای
می بده، می بستان، دست بزن، پای بکوب
به خرابات نه از بهر نماز آمده‌ای
آنقدر باش که من از سر جان برخیزم
چون به غمخانه‌ام ای بنده‌نواز آمده‌ای
بر دل سوخته‌ام رحم کن ای ماه تمام
که درین بوته مکرر به گداز آمده‌ای
دل محراب ز قندیل فرو ریخته است
تا تو ای دشمن ایمان به نماز آمده‌ای
چون نفس سوختگان می‌رسی ای باد صبا
می‌توان یافت کزان زلف دراز آمده‌ای
چون نگردد دل صائب ز تماشای تو آب؟
که به رخساره آیینه گداز آمده‌ای
نیست ممکن که مصور شود آن حسن لطیف
صائب از دل چه عبث آینه‌ساز آمده‌ای؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلربایانه دگر بر سر ناز آمده‌ای
از دل من چه به جا مانده که باز آمده‌ای
هوش مصنوعی: عزیزم، به زیبایی و دلربایی بر سر ناز آمده‌ای. از دل من که چیزی باقی نمانده است که دوباره برایت بیایم.
از عرق زلف تو چون رشته گوهر شده است
همه‌جا گرچه به تمکین و به ناز آمده‌ای
هوش مصنوعی: زلف‌های تو مانند رشته‌ای از جواهر درخشیده است و در هر جا که بروی، حتی اگر به ناز و فخر رفتار کنی، زیبایی‌ات مشهود است.
در بغل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ
چشم بد دور که بسیار بساز آمده‌ای
هوش مصنوعی: در آغوش شیشه و با لیوانی در دست، در کنار چنگ بنشین و از نگاه بد دوری کن، چرا که خوب زیبا و دل‌انگیز آماده‌ای.
بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم
که عجب تنگ در آغوش نیاز آمده‌ای
هوش مصنوعی: ترک کن ناز و کبر را و از زیر پرده شرم بیرون بیا، چرا که حسرت و نیاز به تو در آغوشی تنگ و محدود رسیده است.
می بده، می بستان، دست بزن، پای بکوب
به خرابات نه از بهر نماز آمده‌ای
هوش مصنوعی: شراب بنوش و بخر، دستت را به Dance درآور و پا بر زمین بکوب، تو به این میکده برای نماز نیامده‌ای.
آنقدر باش که من از سر جان برخیزم
چون به غمخانه‌ام ای بنده‌نواز آمده‌ای
هوش مصنوعی: حضور تو به قدری برای من ارزشمند است که حتی از دل غمم برمی‌خیزم و زندگی‌ام را ادامه می‌دهم.
بر دل سوخته‌ام رحم کن ای ماه تمام
که درین بوته مکرر به گداز آمده‌ای
هوش مصنوعی: ای ماه درخشان، به دل سوخته‌ام رحم کن، زیرا که من بارها در این آتش عشق فرو رفته‌ام.
دل محراب ز قندیل فرو ریخته است
تا تو ای دشمن ایمان به نماز آمده‌ای
هوش مصنوعی: دل محراب از نور قندیل سرازیر شده است، چرا که تو ای دشمن، برای نماز در اینجا حاضر شده‌ای.
چون نفس سوختگان می‌رسی ای باد صبا
می‌توان یافت کزان زلف دراز آمده‌ای
هوش مصنوعی: وقتی به نسیم صبح می‌رسی، مانند افرادی که دلتنگ و سوخته‌اند، می‌توان فهمید که از کدام موهای بلند و دلربا آمده‌ای.
چون نگردد دل صائب ز تماشای تو آب؟
که به رخساره آیینه گداز آمده‌ای
هوش مصنوعی: وقتی دل من از دیدن تو سرد نشود، چگونه می‌تواند بر این واقعیت که تو همچون آینه‌ای گداخته و درخشان هستی، بی‌توجه باشد؟
نیست ممکن که مصور شود آن حسن لطیف
صائب از دل چه عبث آینه‌ساز آمده‌ای؟
هوش مصنوعی: زیبایی ظریف و دلنواز تو آن‌قدر فوق‌العاده است که هیچ‌گاه نمی‌توان آن را به صورت و تصویر کشید. چه بیهوده است که آینه‌ساز بخواهد چنین زیبایی را در آینه نشان دهد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۸۰۲ به خوانش زهرا ذوالقدر

حاشیه ها

1395/01/13 20:04
کسرا

بسیار زیبا

1397/06/26 17:08
بیگانه

به به... عالی... صائب بزرگ... صائب نابغه... صائب گرامی...