گنجور

غزل شمارهٔ ۶۷۸۷

نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی
به صحرا می روی، از خانه آیینه می آیی
لطافت بیش ازین در پرده هستی نمی گنجد
که چون نور نظر در پرده ای پنهان و پیدایی
ز روی عالم افروز تو دلها آب می گردد
گر از خورشید گردد آب در چشم تماشایی
اگر شبنم رباید آفتاب از نیزه خطی
تو با آن قد رعنا حلقه های چشم بربایی
ز نقش پا گذاری دست بر دل خاکساران را
اگر چه زیر پای خود نمی بینی ز رعنایی
به امید تماشا چشم وا کردم، ندانستم
نگه را خون کند ناز تو در چشم تماشایی
کمند زلف در گردن گذشتی روزی از صحرا
هنوز از دور گردن می کشد آهوی صحرایی
چه خونها کرد در دل عاشقان را لعل میگونت
چه کشتی ها درین یک قطره خون گردید دریایی
در و دیوار شد آیینه پرداز از جمال تو
چه خواهد شد اگر زنگ از دل من نیز بزدایی؟
امیدم بود کز خط شرم رخسار تو کم گردد
ندانستم که از خط پرده دیگر بیفزایی
تو آتشدست تا پا در رکاب شوخی آوردی
فلاخن سیر شد صد کوه تمکین و شکیبایی
به عزم صید چون آیی به صحرا، در تماشایت
چو مژگان از دو جانب صف کشد آهوی صحرایی
به امید تو از صد آشنا بیگانه گردیدم
چه دانستم که حق آشنایی را نمی پایی؟
همان بهتر که لیلی در بیابان جلوه گر باشد
ندارد تنگنای شهر، تاب حسن صحرایی
درین ایام شد ختم سخن بر خامه صائب
مسلم بود اگر زین پیش بر سعدی شکرخایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی
به صحرا می روی، از خانه آیینه می آیی
هوش مصنوعی: تو برای زیباتر شدن نیازی به آرایشگر نداری؛ وقتی که به دشت می‌روی، از خانه‌ای آمده‌ای که در آن آینه وجود دارد.
لطافت بیش ازین در پرده هستی نمی گنجد
که چون نور نظر در پرده ای پنهان و پیدایی
هوش مصنوعی: لطافت و زیبایی موجود در عالم هستی به قدری است که نمی‌توان آن را به طور کامل درک کرد؛ مانند نوری که در پنهان و آشکار بودن، همواره در پس پرده‌ای قرار دارد.
ز روی عالم افروز تو دلها آب می گردد
گر از خورشید گردد آب در چشم تماشایی
هوش مصنوعی: دل‌ها به خاطر زیبایی و درخشش تو، مانند آبی که از خورشید می‌درخشد، نرم و لطیف می‌شوند. اگر اشکی بر چشم‌ها باشد، به خاطر جذابیت و تماشای توست.
اگر شبنم رباید آفتاب از نیزه خطی
تو با آن قد رعنا حلقه های چشم بربایی
هوش مصنوعی: اگر شبنم با تابش آفتاب از نیزه‌های تو برباید، تو با آن قد زیبا و دلربایت می‌توانی حلقه‌های چشمانم را به دزدیت بکشی.
ز نقش پا گذاری دست بر دل خاکساران را
اگر چه زیر پای خود نمی بینی ز رعنایی
هوش مصنوعی: اگرچه زیر پای خود زیبایی و جاذبه را نمی‌بینی، اما بر دل خاکی و زحمتکش‌اندیشانی که در زیر پاهای تو هستند، تأثیرگذار هستی.
به امید تماشا چشم وا کردم، ندانستم
نگه را خون کند ناز تو در چشم تماشایی
هوش مصنوعی: به امید دیدن زیبایی، چشمانم را باز کردم، ولی نمی‌دانستم که نگاه تو چه تأثیری دارد و چقدر می‌تواند دلَمش را بزند و اشک بیفکند.
کمند زلف در گردن گذشتی روزی از صحرا
هنوز از دور گردن می کشد آهوی صحرایی
هوش مصنوعی: در یک روز، وقتی از دشت می‌گذشتی، زلف‌هایت به دور گردن من پیچیدند. هنوز هم آهوی دشت، از دور گردن تو را به یاد می‌آورد و احساس دلتنگی می‌کند.
چه خونها کرد در دل عاشقان را لعل میگونت
چه کشتی ها درین یک قطره خون گردید دریایی
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری تأثیرگذار بوده که دل‌های عاشقان را خونین کرده و مثلاً در این قطره خون، درد و غم بسیاری نهفته است که می‌تواند به اندازه یک دریا باشد.
در و دیوار شد آیینه پرداز از جمال تو
چه خواهد شد اگر زنگ از دل من نیز بزدایی؟
هوش مصنوعی: اگر در و دیوار به خاطر زیبایی تو مانند آیینه می‌شوند، پس اگر زنگار دل من را هم از بین ببری چه تغییر و تحول شگفت‌انگیزی خواهد بود؟
امیدم بود کز خط شرم رخسار تو کم گردد
ندانستم که از خط پرده دیگر بیفزایی
هوش مصنوعی: امید داشتم که با شرم تو، زیبایی چهره‌ات کمتر شود، ولی نمی‌دانستم که با پرده‌داری تو، بر زیبایی‌ات افزوده می‌شود.
تو آتشدست تا پا در رکاب شوخی آوردی
فلاخن سیر شد صد کوه تمکین و شکیبایی
هوش مصنوعی: تو مانند آتشی هستی که با ورودت به زندگی، تمام کائنات را تحت تأثیر قرار می‌دهی و به کوه‌ها هم توانایی تسلیم شدن و صبر را می‌آموزی.
به عزم صید چون آیی به صحرا، در تماشایت
چو مژگان از دو جانب صف کشد آهوی صحرایی
هوش مصنوعی: وقتی با هدف شکار وارد بیابان می‌شوی، آهوهای صحرا در دو طرف تو جمع می‌شوند و به تماشایت می‌نگرند.
به امید تو از صد آشنا بیگانه گردیدم
چه دانستم که حق آشنایی را نمی پایی؟
هوش مصنوعی: به خاطر تو از میان صد آدم آشنا، دور و بیگانه شدم. نمی‌دانستم که حق دوستی و آشنایی را نمی‌توانی ادا کنی.
همان بهتر که لیلی در بیابان جلوه گر باشد
ندارد تنگنای شهر، تاب حسن صحرایی
هوش مصنوعی: بهتر این است که لیلی در بیابان و دل‌افزا باشد، زیرا در فضای تنگ و محدود شهر، زیبایی‌های دلبرانه‌اش تاب نخواهد آورد.
درین ایام شد ختم سخن بر خامه صائب
مسلم بود اگر زین پیش بر سعدی شکرخایی
هوش مصنوعی: در این روزها، کلام در قلم صائب به پایان رسیده است. اگر پیش از این، شکرگزاری از سعدی ممکن بود، اکنون مسلم است.