غزل شمارهٔ ۶۷۸۶
چرا از سینه ای آه سحر بیرون نمی آیی؟
سبک چون تیغ ازین زیر سپر بیرون نمی آیی؟
نمی سازند تاج پادشاهان پایتخت تو
ز زندان صدف تا چون گهر بیرون نمی آیی
ز آب شور دریا صلح کن با تلخی غربت
که چون عنبر ز خامی بی سفر بیرون نمی آیی
به یاد عالم بالا ز دل گاهی بکش آهی
ز زندان تن خاکی اگر بیرون نمی آیی
خدنگ راست رو را همچو ترکش نیست زندانی
چرا زین نیستان چون شیر نر بیرون نمی آیی؟
ترا بر یکدگر تا نشکند دوران سنگین دل
ز بندیخانه نی چون شکر بیرون نمی آیی
چو خون مرده تن دادی به زیر پوست از غفلت
ز جای خود به زخم نیشتر بیرون نمی آیی
تسلی باخبر تا کی ز ملک بیخودی باشی؟
ز خود یک ره چرا ای بی خبر بیرون نمی آیی؟
نه ای گر تیغ چو بین وز شجاعت جوهری داری
چرا یک ره ز خود ای بیجگر بیرون نمی آیی؟
مشو از ناله افسوس غافل چون جرس باری
اگر از کاروان همچون خبر بیرون نمی آیی
چو بیرون می کند زین خانه ات سیل فنا آخر
چرا زین جسم خاکی پیشتر بیرون نمی آیی؟
درین عبرت سرا گر همچو مژگان صدزبان گردی
ز شکر بی قیاس یک نظر بیرون نمی آیی
چه افتاده است کاوش با دل پر خون من کردن؟
تو چون از عهده این چشم تر بیرون نمی آیی
بگو کز آه دردآلود عالم را سیه سازم
به سیر ماهتاب امشب اگر بیرون نمی آیی
چو من از خویش بیرون در نگاه اولین رفتم
چرا از پرده شرم ای پسر بیرون نمی آیی؟
چنان در خانه آیینه محو دیدن خویشی
که گر عالم شود زیر و زبر بیرون نمی آیی
به دیداری زبان دادخواهان می توان بستن
چرا از خانه ای بیدادگر بیرون نمی آیی؟
نسازی آب تا دل را به آه آتشین صائب
درست از کارگاه شیشه گر بیرون نمی آیی
غزل شمارهٔ ۶۷۸۵: چرا هرگز به سر وقت من بیدل نمی آیی؟غزل شمارهٔ ۶۷۸۷: نمی باید ترا مشاطه ای بهر خودآرایی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چرا از سینه ای آه سحر بیرون نمی آیی؟
سبک چون تیغ ازین زیر سپر بیرون نمی آیی؟
هوش مصنوعی: چرا صدای اندوهی از دل تو در صبح زود شنیده نمی شود؟ چرا مانند تیغی سبک، از زیر پوشش خود بیرون نمی آیی؟
نمی سازند تاج پادشاهان پایتخت تو
ز زندان صدف تا چون گهر بیرون نمی آیی
هوش مصنوعی: تاج پادشاهان را از درون زندان صدف نمیسازند؛ تا زمانی که تو مانند گوهری از آن بیرون نیایی.
ز آب شور دریا صلح کن با تلخی غربت
که چون عنبر ز خامی بی سفر بیرون نمی آیی
هوش مصنوعی: با مشکلات و تلخیهای زندگی مانند دوری از وطن کنار بیاور، چون تنها درک و تجربه واقعی را میتوان از سختیها به دست آورد و بدون سفر و تجربه، به بلوغ نمیرسی.
به یاد عالم بالا ز دل گاهی بکش آهی
ز زندان تن خاکی اگر بیرون نمی آیی
هوش مصنوعی: زمانی به یاد عالم بالا، گاهی از دل خود آهی بکش. اگر نمیتوانی از زندان تن خاکی خود خارج شوی، لااقل با یک آه دل را خالی کن.
خدنگ راست رو را همچو ترکش نیست زندانی
چرا زین نیستان چون شیر نر بیرون نمی آیی؟
هوش مصنوعی: خودت را از قید و بندهایی که به تو تحمیل شده آزاد کن، مانند تیرانداز که با تیر و کمانش به هدف میزند. چرا باید در این نیستان محبوس بمانی و مانند شیر نر، به قدرت و جسارت خودت، بیرون نیایی؟
ترا بر یکدگر تا نشکند دوران سنگین دل
ز بندیخانه نی چون شکر بیرون نمی آیی
هوش مصنوعی: قبل از آنکه زمان بر این عشق سنگین تاثیر بگذارد و آن را خراب کند، باید از قید و بندهایی که مانع آزادی توست رهایی یابی. مانند شکر که در قفس نمیتواند خارج شود، تو نیز باید تلاش کنی تا از این محدودیتها آزاد شوی.
چو خون مرده تن دادی به زیر پوست از غفلت
ز جای خود به زخم نیشتر بیرون نمی آیی
هوش مصنوعی: اگر به دلیل غفلت زندگی را بیهدف و بدون تحرک سپری کنی، مانند یک مردهای که تنها زیر پوست زندگی میکند، هیچگاه از دردها و مشکلات بیرون نخواهی آمد.
تسلی باخبر تا کی ز ملک بیخودی باشی؟
ز خود یک ره چرا ای بی خبر بیرون نمی آیی؟
هوش مصنوعی: آیا تا زمانی که از وضع خود آگاه نشوی، میخواهی در عالم بیخودی بمانی؟ چرا در این حالت ناآگاهی از خود، تلاشی نمیکنی که به حقیقت و شناختی از خودت دست پیدا کنی؟
نه ای گر تیغ چو بین وز شجاعت جوهری داری
چرا یک ره ز خود ای بیجگر بیرون نمی آیی؟
هوش مصنوعی: اگر تو از شجاعت و دلاوری برخورداری و همچون شمشیری تیز هستی، چرا در یک بار هم از خودت بیرون نمیآیی و خودت را به چالش نمیکشی؟
مشو از ناله افسوس غافل چون جرس باری
اگر از کاروان همچون خبر بیرون نمی آیی
هوش مصنوعی: از نالهها و گریههای افسوس غافل مباش، زیرا اگر از کاروان دور شدهای، مانند جرس که اگر صدایش را نمیشنوی، نشاندهنده این است که هنوز در آنجا نیستی.
چو بیرون می کند زین خانه ات سیل فنا آخر
چرا زین جسم خاکی پیشتر بیرون نمی آیی؟
هوش مصنوعی: وقتی که سیل فنا از این خانه وجودت خارج میشود، چرا تو پیش از آن از این جسم خاکی بیرون نمیآیی؟
درین عبرت سرا گر همچو مژگان صدزبان گردی
ز شکر بی قیاس یک نظر بیرون نمی آیی
هوش مصنوعی: اگر در این عالم پر از تجربه و عبرت، همچون مژگان که صد زبان دارد، سخن بگویی؛ اما در نهایت، هیچ چیز جای یک نگاه از زیبایی را نمیگیرد و نمیتوانی آن را فراموش کنی.
چه افتاده است کاوش با دل پر خون من کردن؟
تو چون از عهده این چشم تر بیرون نمی آیی
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده که تو با دل پر از درد من اینگونه رفتار میکنی؟ تو که نمیتوانی از پس این اشکهای غمگین بر بیایی.
بگو کز آه دردآلود عالم را سیه سازم
به سیر ماهتاب امشب اگر بیرون نمی آیی
هوش مصنوعی: بگو که اگر امشب تو بیرون نیایی، من با آه و نالهام دنیا را تاریک و غمگین میکنم.
چو من از خویش بیرون در نگاه اولین رفتم
چرا از پرده شرم ای پسر بیرون نمی آیی؟
هوش مصنوعی: وقتی من از خودم و تمام موانع بیرون آمدم و در نور حقیقت قرار گرفتم، چرا تو هنوز از پرده شرم و تردید بیرون نمیآیی؟
چنان در خانه آیینه محو دیدن خویشی
که گر عالم شود زیر و زبر بیرون نمی آیی
هوش مصنوعی: چنان در تماشای خود در آینه غرق شدهای که حتی اگر دنیا به هم بریزد، از جایت تکان نمیخوری.
به دیداری زبان دادخواهان می توان بستن
چرا از خانه ای بیدادگر بیرون نمی آیی؟
هوش مصنوعی: به دیدار افرادی که دادخواهی میکنند میتوان رفت، پس چرا از خانهی کسی که به ظلم و ستم شهرت دارد بیرون نمیآیی؟
نسازی آب تا دل را به آه آتشین صائب
درست از کارگاه شیشه گر بیرون نمی آیی
هوش مصنوعی: اگر آب را به درستی نپزی و دل را با آتش درونی نسازی، هرگز از کارگاه شیشهگری به درستی بیرون نخواهی آمد.