غزل شمارهٔ ۶۷۷
بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا
فانوس، شمع را نکند ز انجمن جدا
حیرت مباد پرده بینایی کسی!
کز یوسفیم در ته یک پیرهن جدا
هشدار کز خراش دل سنگ خاره شد
آخر به تیغ کوه، سر کوهکن جدا
از دورباش سینه گرم ایستاده است
فانوس وار از تن من پیرهن جدا
گر پی برد به چاشنی آن دهن نفس
مشکل به حرف و صوت شود زان دهن جدا
چون خامه در محبت هم بس که یکدلند
از هم نمی کند دو لبش را سخن جدا
صائب ز من مپرس حضور وطن که کرد
اندیشه غریب، مرا از وطن جدا
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا
فانوس، شمع را نکند ز انجمن جدا
هوش مصنوعی: پرنده خوشآواز نمیتواند در قفس زندگی کند و از دنیای طبیعی خود دور بماند، همانطور که چراغ نمیتواند در تاریکی از جمع جدا شود.
حیرت مباد پرده بینایی کسی!
کز یوسفیم در ته یک پیرهن جدا
هوش مصنوعی: حیرت و شگفتی برای کسی که چشمش را به پرده بینایی بسته است، نباشد! زیرا ما از یوسفیم که در انتهای یک پیراهن تنها، پنهان شدهایم.
هشدار کز خراش دل سنگ خاره شد
آخر به تیغ کوه، سر کوهکن جدا
هوش مصنوعی: هشدار که از زخم دل، سنگ سختی پدید آمده و در نهایت، با ضربهی کوه، سر کوهنورد قطع شد.
از دورباش سینه گرم ایستاده است
فانوس وار از تن من پیرهن جدا
هوش مصنوعی: از دور، سینهی من به گرمی ایستاده و مانند یک فانوس میدرخشد، در حالی که پیراهنم از بدنم جدا شده است.
گر پی برد به چاشنی آن دهن نفس
مشکل به حرف و صوت شود زان دهن جدا
هوش مصنوعی: اگر به راز و طعم کلام و نفس انسانی پی ببری، سخن گفتن از آن راحتتر میشود و زبان به سادگی باز میشود.
چون خامه در محبت هم بس که یکدلند
از هم نمی کند دو لبش را سخن جدا
هوش مصنوعی: در عشق، مانند قلم، آنقدر نزدیک و همدل هستند که حتی لبهایشان نیز سخن جداگانهای را بیان نمیکنند.
صائب ز من مپرس حضور وطن که کرد
اندیشه غریب، مرا از وطن جدا
هوش مصنوعی: از من درباره نزدیکی به وطن و حضور در آن نپرس، زیرا فکر و خیالاتم از وطن دور شده و مرا از آن جدا کرده است.

صائب