گنجور

غزل شمارهٔ ۶۷۶۶

از موج گریه ما بر فلک اختر کند بازی
ز شور قلزم ما در صدف گوهر کند بازی
عبث خورشید تابان می زند سرپنجه با آهم
سر خود می خورد شمعی که با صرصر کند بازی
ز زور باده من شیشه گردون خطر دارد
به کام دل چسان این باده در ساغر کند بازی؟
سر مژگان خونریز تو آسایش نمی داند
ز شوخی آب این شمشیر با جوهر کند بازی
سزاوار دل بی تاب صحرایی نمی یابم
سپند من مگر در وادی محشر کند بازی
مرا چون اشک هر سو می دواند چشم پر کاری
که هر مژگان او در عالم دیگر کند بازی
به بازی بازی از من می برد دل طفل بی باکی
که گر افتد رهش در دامن محشر کند بازی
تمام روز دارد داغ از شوخی معلم را
تمام شب نشیند گوشه ای از بر کند بازی!
تکلم چون کند گوش صدف از در گران گردد
تبسم چون نماید آب در گوهر کند بازی
گشاید چون دهن، شیرینی جان می شود ارزان
زند چون مهر بر لب قیمت شکر کند بازی
دل دیوانه ای دارم که بر زنجیر می خندد
سر شوریده ای دارم که با خنجر کند بازی
ز سوز جان کف خاکستری گردید آخر دل
سپندی تا به کی در عرصه مجمر کند بازی؟
اگر من از ضمیر روشن خود پرده بردارم
سرشک گرمرو با دیده اختر کند بازی
چنان آیینه دل را زنم بر سنگ بی رحمی
که دل در سینه گردون بدگوهر کند بازی
غبار جسم تا کی پرده رخسار جان باشد؟
کسی تا چند چون اخگر به خاکستر کند بازی؟
چه بال و پر گشاید دل به زیر آسمان صائب؟
چسان در خانه تنگ صدف گوهر کند بازی؟

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از موج گریه ما بر فلک اختر کند بازی
ز شور قلزم ما در صدف گوهر کند بازی
هوش مصنوعی: از اشک‌های ما آسمان ستاره‌ای می‌سازد و از شوق دریا، صدفی جواهر تولید می‌کند.
عبث خورشید تابان می زند سرپنجه با آهم
سر خود می خورد شمعی که با صرصر کند بازی
هوش مصنوعی: خورشید درخشان بی‌مورد با ناله‌ام درگیر است؛ شمعی که در هنگام وزش باد قوی بازی می‌کند، سرش را به چیزی می‌زند.
ز زور باده من شیشه گردون خطر دارد
به کام دل چسان این باده در ساغر کند بازی؟
هوش مصنوعی: با قدرت نوشیدنی، شیشه آسمان در خطر است. چگونه می‌تواند این نوشیدنی در جام بازی کند و دل را شاد کند؟
سر مژگان خونریز تو آسایش نمی داند
ز شوخی آب این شمشیر با جوهر کند بازی
هوش مصنوعی: مژگان زیبای تو آرامش نمی‌یابد، چون این شمشیر از شوخی آب با جوهرش بازی می‌کند.
سزاوار دل بی تاب صحرایی نمی یابم
سپند من مگر در وادی محشر کند بازی
هوش مصنوعی: در دلم نمی‌توانم جایی را برای آرامش بیابم، مگر اینکه در روز حساب، مانند یک آتش سوزان، به بازی از جان بگذرم.
مرا چون اشک هر سو می دواند چشم پر کاری
که هر مژگان او در عالم دیگر کند بازی
هوش مصنوعی: چشم من مانند اشک در هر جا حرکت می‌کند، به خاطر این که هر کدام از مژه‌های او در دنیای دیگر بازی و نقش‌آفرینی می‌کند.
به بازی بازی از من می برد دل طفل بی باکی
که گر افتد رهش در دامن محشر کند بازی
هوش مصنوعی: بازی و سرگرمی دل یک کودک بی‌پروا را به خود مشغول می‌کند؛ زیرا اگر او در مسیر خود به دامن قیامت بیفتد، همچنان به بازی ادامه می‌دهد.
تمام روز دارد داغ از شوخی معلم را
تمام شب نشیند گوشه ای از بر کند بازی!
هوش مصنوعی: تمام روز معلم با شوخی‌هایش دلش را می‌سوزاند و تمام شب به گوشه‌ای می‌رود تا از بازی‌های زندگی فاصله بگیرد.
تکلم چون کند گوش صدف از در گران گردد
تبسم چون نماید آب در گوهر کند بازی
هوش مصنوعی: وقتی صدف به حرف بیفتد، به نظر می‌رسد که درب گرانبهایی را باز کرده است و زمانی که آب به گوهر می‌رسد، لبخند و بازی را از خود نشان می‌دهد.
گشاید چون دهن، شیرینی جان می شود ارزان
زند چون مهر بر لب قیمت شکر کند بازی
هوش مصنوعی: وقتی زبان به صحبت باز می‌شود، زندگی شیرین و آسان می‌شود؛ اما اگر سکوت را بشکنی و با لحن ملایم صحبت کنی، ارزش کلمات و بیان تو مانند شکر شیرین خواهد بود.
دل دیوانه ای دارم که بر زنجیر می خندد
سر شوریده ای دارم که با خنجر کند بازی
هوش مصنوعی: من قلبی دارم که با وجود زنجیرهایی که به آن بسته‌اند، باز هم به شکلی شاد و آزاد می‌خندد. همچنین روحی دارم که به طور دیوانه‌وار با چاقویی بازی می‌کند و به این ترتیب خود را مشغول می‌سازد.
ز سوز جان کف خاکستری گردید آخر دل
سپندی تا به کی در عرصه مجمر کند بازی؟
هوش مصنوعی: از سوختن دل و جان، در نهایت خاکستر شد، آیا دل آتشین همچنان در این میدان بازی خواهد کرد؟
اگر من از ضمیر روشن خود پرده بردارم
سرشک گرمرو با دیده اختر کند بازی
هوش مصنوعی: اگر من احساسات و درون خود را آشکار کنم، اشک گرم و نازکی که در چشمانم است به مانند ستاره‌ای در شب، خود را نمایش خواهد داد.
چنان آیینه دل را زنم بر سنگ بی رحمی
که دل در سینه گردون بدگوهر کند بازی
هوش مصنوعی: من چنان با دل بی‌رحمی برخورد می‌کنم که گویی می‌خواهم آینه دل را بر سنگ بکوبم، تا آن دل بی‌ارزش را وادار به بازی کنم.
غبار جسم تا کی پرده رخسار جان باشد؟
کسی تا چند چون اخگر به خاکستر کند بازی؟
هوش مصنوعی: تا کی باید غبار و خاک بدن، چهرهٔ روح را بپوشاند؟ کسی چه مدت می‌تواند مانند جرقه‌ای در خاکستر وجودش سرگرم شود؟
چه بال و پر گشاید دل به زیر آسمان صائب؟
چسان در خانه تنگ صدف گوهر کند بازی؟
هوش مصنوعی: دل در زیر آسمان چطور می‌تواند آزادانه پرواز کند؟ چگونه می‌تواند در یک فضای محدود مانند صدف، جواهر را نشان دهد و بازی کند؟