گنجور

غزل شمارهٔ ۶۷۵۷

ز زهرچشم او رگ در تنم مارست پنداری
سر هر موی بر تن نیش خونخوارست پنداری
ندارد اختیاری در گرستن چشم پرخونم
به دست رعشه داران جام سرشارست پنداری
ز شوخی در میان حلقه خط نقطه خالش
چو مرکز گرچه پابرجاست سیارست پنداری
گر از سنگین دلان گردد زمین دامان پر سنگی
به کبک مست من دامان کهسارست پنداری
ز حیرانی یکی گردیده هجران و وصال من
گریبان در کف من دامن یارست پنداری
ز دردش لذتی دارم که از درمان بود خوشتر
ز عشق او نمی دارم که غمخوارست پنداری
به فکر چاره ما هیچ صاحبدل نمی افتد
دل ما دردمندان چشم بیمارست پنداری
شهادتگاه ما در چشم آن سرو سبک جولان
به باد صبحدم دامان گلزارست پنداری
چنان لرزد دل کافر نهادم بر حیات خود
که قطع رشته جان، قطع زنارست پنداری!
به زیر تیغ او مردان سرآشفته خود را
چنان وا می کنند از سر، که دستارست پنداری
به هر کس می کنم اظهار درد خویش، می سوزم
دل من زخمی و عالم نمکزارست پنداری
در و دیوار در وجد آمد و از جا نمی جنبد
ز زهد خشک، زاهد زیر دیوارست پنداری
ز حال گوشه گیران چشم او در عین مستی ها
چنان آگاهیی دارد که هشیارست پنداری
ز شیادان عالم بس که دیدم رهزنی صائب
به چشمم رشته تسبیح زنارست پنداری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز زهرچشم او رگ در تنم مارست پنداری
سر هر موی بر تن نیش خونخوارست پنداری
هوش مصنوعی: زهر چشمان او به گونه‌ای است که احساس می‌کنم رگ‌هایم مثل مارها در تنم ورم کرده‌اند و هر مویی که روی بدنم هست مانند نیش جانوران سمی می‌زند.
ندارد اختیاری در گرستن چشم پرخونم
به دست رعشه داران جام سرشارست پنداری
هوش مصنوعی: چشمانم از گرسنگی به شدت پرخون شده و من در اختیار دیگری نیستم. به نظر می‌رسد که افرادی لرزان و مضطرب، جامی پر از شراب در دست دارند که من به آن نیاز دارم.
ز شوخی در میان حلقه خط نقطه خالش
چو مرکز گرچه پابرجاست سیارست پنداری
هوش مصنوعی: در میان حلقه‌ی عشق، خال صورتش مانند مرکز دایره است. هرچند که ثابت به نظر می‌رسد، اما در واقع به دور خود می‌چرخد و حرکت می‌کند.
گر از سنگین دلان گردد زمین دامان پر سنگی
به کبک مست من دامان کهسارست پنداری
هوش مصنوعی: اگر دل‌های سنگین زمین را پوشانده باشد، دامان کوه‌ها پر از سنگ خواهد شد و من مثل کبک مست، گویی که دامان کوه‌ها را در آغوش گرفته‌ام.
ز حیرانی یکی گردیده هجران و وصال من
گریبان در کف من دامن یارست پنداری
هوش مصنوعی: از بس که در حیرت و سردرگمی مانده‌ام، جدایی و نزدیکی برایم مانند هم شده است. احساس می‌کنم که در دستم فقط دامن یار قرار دارد.
ز دردش لذتی دارم که از درمان بود خوشتر
ز عشق او نمی دارم که غمخوارست پنداری
هوش مصنوعی: از درد او لذتی می‌برم که حتی از درمان هم شیرین‌تر است. عشق او را بیشتر از هر چیز دیگری دوست دارم، چون او نماد همدلی و حمایت است.
به فکر چاره ما هیچ صاحبدل نمی افتد
دل ما دردمندان چشم بیمارست پنداری
هوش مصنوعی: هیچ‌کس برای حل مشکل ما فکری نمی‌کند، و دل‌های ما که دردمندند، همچون چشمی بیمار به نظر می‌رسند.
شهادتگاه ما در چشم آن سرو سبک جولان
به باد صبحدم دامان گلزارست پنداری
هوش مصنوعی: محل شهادت ما در نگاه آن درخت خوش‌حالت که در نسیم صبحگاهی در حال حرکت است، به دامن گلزار می‌ماند.
چنان لرزد دل کافر نهادم بر حیات خود
که قطع رشته جان، قطع زنارست پنداری!
هوش مصنوعی: دل کسی که به خداوند ایمان ندارد، به قدری می‌لرزد و ترسیده است که گویی پایان زندگی‌اش به اندازه‌ای جدی است که انگار بند زندگی‌اش به یکباره پاره شده و دیگر راهی برای نجات ندارد.
به زیر تیغ او مردان سرآشفته خود را
چنان وا می کنند از سر، که دستارست پنداری
هوش مصنوعی: مردان در زیر تیغ او به قدری پریشان و ناپایدار می‌شوند که گویی کلاه‌هایشان را برمی‌دارند.
به هر کس می کنم اظهار درد خویش، می سوزم
دل من زخمی و عالم نمکزارست پنداری
هوش مصنوعی: هر بار که دردی را به کسی می‌گویم، بیشتر دردم را حس می‌کنم. دل من از زخم‌ها پر است و در دنیایی به سر می‌برم که هر جا نمک زخم‌هایم را می‌زند.
در و دیوار در وجد آمد و از جا نمی جنبد
ز زهد خشک، زاهد زیر دیوارست پنداری
هوش مصنوعی: دیوار و محیط اطراف به خاطر زاهدی که در آنجا نشسته، در حال شادی و سرور هستند و هیچ‌یک از آن‌ها حرکتی نمی‌کند. گویی زاهد به قدری غرق در زهد خشک خود است که تصور می‌شود زیر دیوار نشسته است.
ز حال گوشه گیران چشم او در عین مستی ها
چنان آگاهیی دارد که هشیارست پنداری
هوش مصنوعی: چشمان او، در حالت مستی و غفلت، به گونه‌ای آگاه و هوشیار است که گویی واقعاً هشیار است.
ز شیادان عالم بس که دیدم رهزنی صائب
به چشمم رشته تسبیح زنارست پنداری
هوش مصنوعی: در این دنیا، بارها افرادی را دیده‌ام که مانند شیادان به نبرد برمی‌خیزند و در ظاهر خود را نیکوکار و مومن نشان می‌دهند، اما در باطن همواره نقشه‌های شوم در سر دارند. به نظرم می‌رسد که زندگی آن‌ها فقط نمایشی است که در آن تظاهر به دین و تقوا می‌کنند، در حالی که واقعیت شان با این نقاب فاصله زیادی دارد.