غزل شمارهٔ ۶۷۳۶
خار دیوارست چون از اشک شد مژگان تهی
ابر بی باران بود دستی که شد ز احسان تهی
نیست چون در سر خرد، دستار بر سر گو مباش
می شود مستغنی از سرپوش چون شد خوان تهی
از نکویان در نظر دایم عزیزی داشتم
هرگز از یوسف نبود این گوشه زندان تهی
گوی سبقت هر که برد از دیگران مردست مرد
ورنه هر زالی است رستم، چون شود میدان تهی
فکر دنیا برنمی آید حریصان را ز دل
نیست هرگز از هجوم جغد این ویران تهی
سرمه آواز می گردد سواد شهرها
در بیابان دل مگر سازد جرس ز افغان تهی
منزل ویران نباشد جای آرام و قرار
در کهنسالی دهن می گردد از دندان تهی
موسم گل را ز خواب نوبهاران باختم
بعد عمری می روم زین گلستان دامان تهی
می رود فکر برون رفتن ز دل اقبال را
گر در ارباب دولت گردد از دربان تهی
می شود از مغز قانع چشم ظاهربین به پوست
ورنه از واجب نباشد عالم امکان تهی
عکس در آیینه تصویر پابرجا بود
نیست از معشوق هرگز دیده حیران تهی
کی خیالات غریب من به غربت می فتاد؟
از سخن سنجان نمی گردید اگر ایران تهی
شبنم رخسار گل اشک یتیمان می شود
هر گلستانی که گردید از نواسنجان تهی
از ضعیفان جوی همت چون قوی افتاد خصم
کاین نیستان نیست از شیر سبک جولان تهی
کوه طاقت برنمی آید به استیلای عشق
بحر را لنگر کجا می سازد از طوفان تهی؟
عیش ظاهر صائب از دل کی زداید زنگ غم؟
پسته را از خون نسازد دل لب خندان تهی
غزل شمارهٔ ۶۷۳۵: خندهی بیجا مزن تا طعن بیجا نشنویغزل شمارهٔ ۶۷۳۷: جام هیهات است از صهبا کند پهلو تهی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خار دیوارست چون از اشک شد مژگان تهی
ابر بی باران بود دستی که شد ز احسان تهی
هوش مصنوعی: وقتی که مژگان از اشک خالی شد، خار دیوار مانند شد و دستانی که از احسان تهی بودهاند، مانند ابری بی باران به نظر میآیند.
نیست چون در سر خرد، دستار بر سر گو مباش
می شود مستغنی از سرپوش چون شد خوان تهی
هوش مصنوعی: در ذهن خردمند کسی که تجربه و دانش دارد، نیازی به نشان دادن ظاهری مانند کلاه نیست. زیرا وقتی شخص به درک عمیق و حقیقت میرسد، دیگر به چیزی بیرونی احتیاج ندارد و از توهمات و ظواهر دور میشود. در شرایطی که سفرهٔ زندگی خالی باشد، انسان باید به جوهرهٔ خود توجه کند و نه به زرق و برق.
از نکویان در نظر دایم عزیزی داشتم
هرگز از یوسف نبود این گوشه زندان تهی
هوش مصنوعی: من همیشه در نظر خود، عزیزانی از نیکان داشتم و هرگز اینجا، مانند زندانی خالی، بییوسف نبودم.
گوی سبقت هر که برد از دیگران مردست مرد
ورنه هر زالی است رستم، چون شود میدان تهی
هوش مصنوعی: هر کسی که در رقابت از دیگران پیشی بگیرد، در واقع انسان واقعی و برتر است، وگرنه هر فرد ضعیفی هم میتواند در شرایط خاصی به قهرمانی دست یابد وقتی که میدان خالی باشد.
فکر دنیا برنمی آید حریصان را ز دل
نیست هرگز از هجوم جغد این ویران تهی
هوش مصنوعی: افرادی که به دنبال دنیای مادی هستند، هرگز نمیتوانند از احساس خالی بودن درون خود فرار کنند، حتی اگر در ظاهر تلاش کنند. آنها همیشه تحت فشار و هجوم احساساتی هستند که نشانهای از ویرانی درونیشان است.
سرمه آواز می گردد سواد شهرها
در بیابان دل مگر سازد جرس ز افغان تهی
هوش مصنوعی: صدای جرس در سکوت دل بیابان، مانند سرمهای است که بر چشمان شهرها مینشیند و این صدا میتواند به افغانها زندگی و نشاط ببخشد.
منزل ویران نباشد جای آرام و قرار
در کهنسالی دهن می گردد از دندان تهی
هوش مصنوعی: در سنین بالا، انسان نمیتواند در مکانی که دچار فساد و آسیب شده است به آرامش دست یابد؛ چرا که با گذشت زمان، همچون دندانهایش که از بین میروند، آرامش و قرار نیز از او فاصله میگیرد.
موسم گل را ز خواب نوبهاران باختم
بعد عمری می روم زین گلستان دامان تهی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از حسرت و افسوس خود درباره گذشت زمان و از دست رفتن دوران جوانی و زیبایی سخن میگوید. او به این نتیجه رسیده است که در فصل گل، یعنی زمانی که زیبایی و شادی در اوج است، نتوانسته از آن بهرهمند شود و حالا پس از سالها، باید از این گلستان که سرشار از زیبایی و زندگی است، بدون هیچ دستاوردی خارج شود. این احساس خالی بودن و ناکامی در استفاده از فرصتهای زندگی، او را غمگین کرده است.
می رود فکر برون رفتن ز دل اقبال را
گر در ارباب دولت گردد از دربان تهی
هوش مصنوعی: اگر اقبال (شانس) بخواهد از دل بیرون بیاید، باید درباریان و مسئولان قدرت را خالی از دربان ببیند.
می شود از مغز قانع چشم ظاهربین به پوست
ورنه از واجب نباشد عالم امکان تهی
هوش مصنوعی: ممكن است که با چشمی سطحینگر و قانع تنها به ظاهر چیزها اکتفا کنیم، اما در واقع، اگر از حقیقت و عمق مسائل غافل شویم، هیچ چیز در دنیا ضروری نخواهد بود و عالم از آن تهی میشود.
عکس در آیینه تصویر پابرجا بود
نیست از معشوق هرگز دیده حیران تهی
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که تصویر معشوق، مانند تصویری که در آیینه دیده میشود، همیشه ثابت و پابرجاست. اما چشم حیران و متعجب نمیتواند هیچ نشانی از معشوق را بیابد و از این رو خالی است.
کی خیالات غریب من به غربت می فتاد؟
از سخن سنجان نمی گردید اگر ایران تهی
هوش مصنوعی: کدام یک از خیالات عجیب من به غربت دچار میشود؟ اگر ایران خالی میماند، سخنسنجان هم نمیتوانست آنجا را ترک کند.
شبنم رخسار گل اشک یتیمان می شود
هر گلستانی که گردید از نواسنجان تهی
هوش مصنوعی: هر گلستانی که از نوازش و محبت بیبهره باشد، به مانند یتیمانی خواهد بود که بر چهره گل، شبنم اشکهاشان نشسته است.
از ضعیفان جوی همت چون قوی افتاد خصم
کاین نیستان نیست از شیر سبک جولان تهی
هوش مصنوعی: اگر در برابر دشمنی نیرومند و قوی قرار بگیری، باید از ناتوانیها و ضعفها بگذری و تلاش کنی تا همت و ارادهات را به کار گیری. این میدان جنگ به راست معنای نیستان نیست که از شیرهایی سبکبال خالی باشد و به راستی باید با قدرت و قوت وارد عمل شوی.
کوه طاقت برنمی آید به استیلای عشق
بحر را لنگر کجا می سازد از طوفان تهی؟
هوش مصنوعی: کوه نمیتواند بر قدرت عشق غلبه کند، در حالی که دریا که قدرت دارد، کجا لنگرش را در طوفان میگذارد؟
عیش ظاهر صائب از دل کی زداید زنگ غم؟
پسته را از خون نسازد دل لب خندان تهی
هوش مصنوعی: شادی ظاهری صائب چگونه میتواند غم درون را از دل بزداید؟ آیا میشود که مغز پسته از خون بسازد و دلِ خندان بدون هیچ اندوهی باشد؟