گنجور

غزل شمارهٔ ۶۷۳۲

سرمپیچ از داغ تا سرحلقه مردان شوی
در سیاهی غوطه زن تا چشمه حیوان شوی
می شود در تنگنای جسم کامل جان پاک
از صدف بیرون میا تا گوهر غلطان شوی
چون زلیخا دست از دامان یوسف برمدار
تا مگر چون بوی پیراهن سبک جولان شوی
با سر آزاده چون سرو از بهاران صلح کن
تا در ایام خزان پیرایه بستان شوی
از تو بیرون نیست هر نقشی که در نه پرده هست
از لباس زنگ چون آیینه گر عریان شوی
تا به چند این سبزه خوابیده زنجیرت شود؟
پشت پا زن بر فلک تا سرو این بستان شوی
یوسف از زندان قدم بر مسند عزت گذاشت
سعی کن تا از فراموشان این زندان شوی
خضر آب زندگی دست از علایق شستن است
چون سکندر چند در ظلمات سرگردان شوی؟
سکه پشت خویش بر زر داد، در زر غوطه زد
در تو رو می آورد از هر چه روگردان شوی
نیست جز افسوس حاصل سیر بی پرگار را
ره به مرکز می بری روزی که سرگردان شوی
چند روزی مهر خاموشی به لب زن غنچه وار
چون زر گل چند خرج چهره خندان شوی؟
آب کن صائب دل خود را به آه آتشین
تا چو شبنم محرم گلهای این بستان شوی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرمپیچ از داغ تا سرحلقه مردان شوی
در سیاهی غوطه زن تا چشمه حیوان شوی
هوش مصنوعی: از داغ و آتش رنج می‌برم، تا جایی که باید در میان مردان قرار بگیرم. در تاریکی فرو رو و غرق شو تا به حالت اصلی و زنده‌ات برگردی.
می شود در تنگنای جسم کامل جان پاک
از صدف بیرون میا تا گوهر غلطان شوی
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و محدودیت‌های جسمانی، تلاش کن تا روح پاک و واقعی‌ات را از قید و بندها آزاد کنی و به درخشش و زیبایی واقعی دست یابی.
چون زلیخا دست از دامان یوسف برمدار
تا مگر چون بوی پیراهن سبک جولان شوی
هوش مصنوعی: زلیخا هرگز از عشق و وابستگی به یوسف دست نکشید، تا شاید روزی بوی خوش او را مانند عطر یک پیراهن به یاد بیاورد و دلتنگش شود.
با سر آزاده چون سرو از بهاران صلح کن
تا در ایام خزان پیرایه بستان شوی
هوش مصنوعی: با سر بلندی چون درخت سروی، در بهار به آرامش و صلح دست یاب، تا در فصل خزان، زینت‌بخش باغ و بستان باشی.
از تو بیرون نیست هر نقشی که در نه پرده هست
از لباس زنگ چون آیینه گر عریان شوی
هوش مصنوعی: هر نقشی که در عالم وجود دارد و به نوعی از تو نشأت می‌گیرد، مانند لباسی است که بر تن داری. اگر برهنه و خالی از آن لباس شوی، حقیقت و جوهره وجودت مانند آینه‌ای جلوه‌گر می‌شود.
تا به چند این سبزه خوابیده زنجیرت شود؟
پشت پا زن بر فلک تا سرو این بستان شوی
هوش مصنوعی: تا کی باید این سبزه‌ها تو را به خود مشغول کنند؟ پا بر زمین بزن و به آسمان نظر کن، تا به زیبایی این باغ دست پیدا کنی.
یوسف از زندان قدم بر مسند عزت گذاشت
سعی کن تا از فراموشان این زندان شوی
هوش مصنوعی: یوسف از زندان بیرون آمد و به مقام و جایگاه بلندی رسید. سعی کن که تو نیز از کسانی که در یادها فراموش می‌شوند، خارج شوی و به اوج برسی.
خضر آب زندگی دست از علایق شستن است
چون سکندر چند در ظلمات سرگردان شوی؟
هوش مصنوعی: خضر، که نماد جستجوی حقیقت و زندگی است، از وابستگی‌ها و عشق‌های دنیوی فاصله گرفته است. آیا تو هم مانند سکندر در تاریکی‌ها و ابهام‌ها سرگشته و بلاتکلیف خواهی بود؟
سکه پشت خویش بر زر داد، در زر غوطه زد
در تو رو می آورد از هر چه روگردان شوی
هوش مصنوعی: سکه‌ای که بر روی خود نشان داده، در طلا غرق می‌شود و از هر چیزی که از آن روی بگردانی، به سمت تو بازمی‌گردد.
نیست جز افسوس حاصل سیر بی پرگار را
ره به مرکز می بری روزی که سرگردان شوی
هوش مصنوعی: تنها چیزی که باقی می‌ماند، حسرت تجربه‌ای است که بدون هدف و برنامه‌ریزی انجام شده. روزی خواهد رسید که وقتی در مسیر زندگی گم شوید، متوجه خواهید شد که هرگز به نقطه‌ی مرکزی و مورد نظر نرسیده‌اید.
چند روزی مهر خاموشی به لب زن غنچه وار
چون زر گل چند خرج چهره خندان شوی؟
هوش مصنوعی: به مدت چند روز، سکوت و آرامش را مانند غنچه‌ای که در انتظار شکفتن است، حفظ کن. آیا نمی‌خواهی چهره‌ات را با لبخند زیبا و درخشان، مانند یک گل زرين، زینت دهی؟
آب کن صائب دل خود را به آه آتشین
تا چو شبنم محرم گلهای این بستان شوی
هوش مصنوعی: دل خود را با اشک و احساسات عمیق پاک کن تا مانند شبنمی در میان گل‌های این باغ، به راز و زیبایی‌های آن پی ببری.