غزل شمارهٔ ۶۷۱۸
جامه زرین نگردد جمع با سیمین تنی
یوسف از چه برنمی آید ز بی پیراهنی
صبر چون بادام کن بر خشک مغزی های پوست
جنگ دارد با زبان چرب نان روغنی
گوشه چشمی ز غمخواران چو نبود غم بلاست
اژدهایی می شود هر خار در بی سوزنی
بی دهانی تیره دارد مشرب عیش مرا
دود پیچیده است در این خانه از بی روزنی
رونگردانند از شمشیر صاحب جوهران
می کند موج خطر بر پشت دریا جوشنی
از حنا بستن نگردد پای رفتارش گران
هر که چون برگ خزان شد از گلستان رفتنی
آدمی را چشم عبرت بین اگر باشد بس است
آنچه آمد بر سر ابلیس از ما و منی
عشق اگر داری جهان گو سر به سر زنجیر باش
صاحب سوهان نیندیشد ز بند آهنی
از سیه کاران حدیث تو به جرم دیگرست
جامه خود را همان بهتر نشوید گلخنی
اشک را در دیده روشندلان آرام نیست
ذره می رقصد در آن روزن که باشد روشنی
همت پیران گشاید کارهای سخت را
رخنه در خارا کند تیر کمان صد منی
بی لباسی دارد از زخم زبان ایمن مرا
فارغم از داروگیر خار از بی دامنی
برنمی دارم نظر از پشت پای خویشتن
بس که دیدم صائب از نادیدگان نادیدنی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جامه زرین نگردد جمع با سیمین تنی
یوسف از چه برنمی آید ز بی پیراهنی
هوش مصنوعی: لباس طلایی نمیتواند در کنار تنی نقرهای قرار گیرد. چرا که جسم یوسف به دلایل مختلف نمیتواند بدون پوشش بماند.
صبر چون بادام کن بر خشک مغزی های پوست
جنگ دارد با زبان چرب نان روغنی
هوش مصنوعی: شکیبایی را مانند میوه بادام در نظر بگیر، که با وجود سختی بیرونیاش، درونش مغز نرم و خوشمزهای دارد. همچنین، بدان که اگر با زبان شیرین و نرم به هزینه هوش و قدرت خود پیش بروی، ممکن است مشکلاتی به وجود آید.
گوشه چشمی ز غمخواران چو نبود غم بلاست
اژدهایی می شود هر خار در بی سوزنی
هوش مصنوعی: وقتی که غمخواران در کنار ما نیستند و حمایت نمیکنند، هر دغدغه و مشکل کوچک همچون یک اژدها بزرگ و وحشتناک به نظر میرسد. در چنین وضعیتی، حتی کوچکترین چالشها هم میتوانند بسیار نگرانکننده و سخت شوند.
بی دهانی تیره دارد مشرب عیش مرا
دود پیچیده است در این خانه از بی روزنی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که در مکانی که هیچ درستی و روشنایی وجود ندارد، حال و هوای شادی و زندگی من تحت تأثیر دلغکهای محیط و شلوغیها قرار گرفته است. دود و تاریکی باعث شدهاند که نمیتوان به راحتی از لذتها و خوشیها بهرهمند شد.
رونگردانند از شمشیر صاحب جوهران
می کند موج خطر بر پشت دریا جوشنی
هوش مصنوعی: کسانی که دارای کمالات و فضایل هستند، از خطرات بزرگی که مانند موجهایی بر روی دریا میآید دوری میکنند. این افراد توانایی و قدرت دارند که از تهدیدات جلوگیری کنند.
از حنا بستن نگردد پای رفتارش گران
هر که چون برگ خزان شد از گلستان رفتنی
هوش مصنوعی: هر کس که مثل برگهای پاییز برخاست و از گلستان دور شد، پاهایش سنگین نمیشود، حتی اگر حنا ببندد.
آدمی را چشم عبرت بین اگر باشد بس است
آنچه آمد بر سر ابلیس از ما و منی
هوش مصنوعی: اگر انسان چشمی برای عبرت گرفتن داشته باشد، همین کافی است تا بداند چه بر سر ابلیس آمده و او چگونه به خاطر خودخواهیاش به این وضعیت افتاده است.
عشق اگر داری جهان گو سر به سر زنجیر باش
صاحب سوهان نیندیشد ز بند آهنی
هوش مصنوعی: اگر عشق واقعی داری، باید همانند زنجیری در اطراف جهان باشی و نگران محدودیتهای ظاهری نباشی، چرا که شخص صاحب سوهان هرگز به زنجیر آهنی فکر نمیکند.
از سیه کاران حدیث تو به جرم دیگرست
جامه خود را همان بهتر نشوید گلخنی
هوش مصنوعی: از بدکاران درباره تو صحبتهایی به عمل آمده که به خاطر گناهی دیگر است. بهتر است که کسی که لکهدار است، لباس خود را نشوید و پاک نکند.
اشک را در دیده روشندلان آرام نیست
ذره می رقصد در آن روزن که باشد روشنی
هوش مصنوعی: اشک در چشمان کسانی که روشنی روح دارند، آرامش ندارد. مانند ذرهای که در نور میرقصد و زندگیاش را به نمایش میگذارد.
همت پیران گشاید کارهای سخت را
رخنه در خارا کند تیر کمان صد منی
هوش مصنوعی: تلاش و ارادهی افراد با تجربه میتواند کارهای دشوار را به آسانی انجام دهد و مانند تیر کمانی بزرگ، میتواند ایجاد شکاف و نفوذ کند.
بی لباسی دارد از زخم زبان ایمن مرا
فارغم از داروگیر خار از بی دامنی
هوش مصنوعی: تنها با زخمهای زبان دیگران من ایمن هستم و نیازی به دارو ندارم، چرا که از بیپناهی و نداشتن دامن خسته شدهام.
برنمی دارم نظر از پشت پای خویشتن
بس که دیدم صائب از نادیدگان نادیدنی
هوش مصنوعی: من هرگز نگاه خود را از پشت پای خود برنمیدارم، زیرا بارها دیدهام که از کسانی که پیش چشم نیستند، چیزهایی غیرقابل تصور و شگفتانگیز به وجود میآید.
حاشیه ها
1395/11/17 16:02
نادر..
گوشه ی چشمی ز غمخواران چو نبوَد، غم بلاست
اژدهایی می شود هر خار در بی سوزنی
..
اشک را در دیده ی روشندلان آرام نیست
ذره می رقصد در آن روزن که باشد روشنی