گنجور

غزل شمارهٔ ۶۶۹۱

خاک ما در گوشه میخانه بودی کاشکی
حشر ما با شیشه و پیمانه بودی کاشکی
تا شدی محو از بساط آفرینش تخم شید
نقل مستان سبحه صد دانه بودی کاشکی
در غم روی زمین افکند معموری مرا
سیل دایم فرش این ویرانه بودی کاشکی
در حریم زلف، بی مانع سراسر می رود
دست ما را اعتبار شانه بودی کاشکی
چند با بیگانگان عمر گرامی بگذرد؟
آشنارویی درین غمخانه بودی کاشکی
حسن را دارالامانی نیست چون آغوش عشق
شمع در زیر پر پروانه بودی کاشکی
آشنایی در محبت پرده بیگانگی است
با من آن ناآشنا بیگانه بودی کاشکی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خاک ما در گوشه میخانه بودی کاشکی
حشر ما با شیشه و پیمانه بودی کاشکی
هوش مصنوعی: در گوشه میخانه، خاک ما وجود داشت و ای کاش سرنوشتمان با شیشه و پیمانه در هم می‌بود. ای کاش!
تا شدی محو از بساط آفرینش تخم شید
نقل مستان سبحه صد دانه بودی کاشکی
هوش مصنوعی: وقتی به طور کامل از دنیای آفرینش محو شدی، مانند دانه‌ای از شید، به این سادگی و خوشی در حالتی سرمست و بی‌توجه به همه چیز قرار می‌گیری که ای کاش این حالت همیشه ادامه داشت.
در غم روی زمین افکند معموری مرا
سیل دایم فرش این ویرانه بودی کاشکی
هوش مصنوعی: در اندوه چهره‌ی زمین، زندگی‌ام را دچار تلاطم کرده است. سیل بی‌پایان، فرش این خرابه است و ای کاش که چنین نمی‌بود.
در حریم زلف، بی مانع سراسر می رود
دست ما را اعتبار شانه بودی کاشکی
هوش مصنوعی: دست ما در بین زلف‌های تو به راحتی حرکت می‌کند، ای کاش فقط شانه‌ای به ما اعتبار می‌بخشید تا این احساس را بهتر درک کنیم.
چند با بیگانگان عمر گرامی بگذرد؟
آشنارویی درین غمخانه بودی کاشکی
هوش مصنوعی: چند وقت دیگری را با افراد بیگانه و دور از خود سپری کنم؟ ای کاش کسی آشنا در این خانه غم و اندوه بود.
حسن را دارالامانی نیست چون آغوش عشق
شمع در زیر پر پروانه بودی کاشکی
هوش مصنوعی: حسن و زیبایی هیچگاه در امان نخواهند بود، زیرا عشق مانند شمعی است که پروانه به دور آن می‌چرخد و همیشه در خطر سوختن قرار دارد. ای کاش این عشق و زیبایی همیشه پایدار می‌ماند.
آشنایی در محبت پرده بیگانگی است
با من آن ناآشنا بیگانه بودی کاشکی
هوش مصنوعی: رابطه‌ی آشنایی در عشق، مانع از احساس بیگانگی می‌شود. به او که برایم ناآشنا بود، افسوس که ای کاش بیگانه نمی‌ماندی.