غزل شمارهٔ ۶۶۹۰
دانه ما در ضمیر خاک بودی کاشکی
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند
در حریم سینه من دل نبودی کاشکی
آن که منع ما ز پرواز پریشان می کند
فکر آب و دانه ما می نمودی کاشکی
دست چون افتاد خالی، همت عالی بلاست
آنچه دارم در نظر در دست بودی کاشکی
تلخی از دریای بی گوهر کشیدن مشکل است
دیده را هم غمزه اش با دل ربودی کاشکی
می گشاید چشم بر روی تو پیش از آفتاب
چشم ما هم طالع آیینه بودی کاشکی
لب گشودم، غوطه در اشک پشیمانی زدم
گلبن من تا قیامت غنچه بودی کاشکی
آن که می ریزد به راه آشنایان خار منع
سبزه بیگانه را اول درودی کاشکی
آینه سطحی است، غور حسن نتواند نمود
پیش چشم ما نقاب از رخ گشودی کاشکی
آن که درد غیر را پیش از شنیدن چاره کرد
شمه ای صائب ز درد ما شنودی کاشکی
غزل شمارهٔ ۶۶۸۹: سنگ را در جذبه از دست فلاخن می کشیغزل شمارهٔ ۶۶۹۱: خاک ما در گوشه میخانه بودی کاشکی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دانه ما در ضمیر خاک بودی کاشکی
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
هوش مصنوعی: در دل خاک، ما همچون دانهای بودیم و ای کاش زمانی که دهقان، یعنی کشاورز، به ما سلامی میکرد، ما نیز سر از خاک بیرون میآوردیم.
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
هوش مصنوعی: کسی که در نهایت مرا به دشت آزاد گذاشت، در همان ابتدا این قفس را برایم گشود. ای کاش!
هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند
در حریم سینه من دل نبودی کاشکی
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دل خود میخورم، به مقدار آن از روزی من کم میشود. کاش در این دل من، جایی برای عشق و محبت بود.
آن که منع ما ز پرواز پریشان می کند
فکر آب و دانه ما می نمودی کاشکی
هوش مصنوعی: آن کسی که ما را از پرواز و آزادی باز میدارد، کاش میتوانست فکر و اندیشه ما را سیراب کند و ما را به سوی نعمتها و زندگی بهتر هدایت کند.
دست چون افتاد خالی، همت عالی بلاست
آنچه دارم در نظر در دست بودی کاشکی
هوش مصنوعی: وقتی که دست خالی میشود، امید و اراده بالا باعث میشود که انسان با چالشها روبرو شود. آنچه که همیشه در ذهنم بود، در دسترس نبود و ای کاش که میتوانستم به آن دست پیدا کنم.
تلخی از دریای بی گوهر کشیدن مشکل است
دیده را هم غمزه اش با دل ربودی کاشکی
هوش مصنوعی: کشیدن تلخی و درد از دل بیفایده است، چرا که نگاه معشوق با تمام زیباییاش دل را میرباید و این وضعیت را سختتر میکند. ای کاش!
می گشاید چشم بر روی تو پیش از آفتاب
چشم ما هم طالع آیینه بودی کاشکی
هوش مصنوعی: چشمانم به زیبایی تو پیش از طلوع آفتاب باز میشود. ای کاش چهرهات همچون آینه برای ما روشن باشد.
لب گشودم، غوطه در اشک پشیمانی زدم
گلبن من تا قیامت غنچه بودی کاشکی
هوش مصنوعی: وقتی زبان به سخن گشودم، در دریایی از اشکهای پشیمانی فرو رفتم. ای گلستان من، ای که تا ابد در حالت غنچه باقی خواهی ماند؛ ای کاش چنین نبود.
آن که می ریزد به راه آشنایان خار منع
سبزه بیگانه را اول درودی کاشکی
هوش مصنوعی: کسی که باعث میشود در مسیر دوستانش خار بریزد، باید ابتدا سلام و درود به بیگانگان را بجوید.
آینه سطحی است، غور حسن نتواند نمود
پیش چشم ما نقاب از رخ گشودی کاشکی
هوش مصنوعی: آینه فقط یک سطح صاف است و نمیتواند عمق زیبایی را نشان دهد. ای کاش تو نقاب از صورتت برداری تا زیباییات را به ما نشان دهی!
آن که درد غیر را پیش از شنیدن چاره کرد
شمه ای صائب ز درد ما شنودی کاشکی
هوش مصنوعی: کسی که قبل از شنیدن درد دیگران، به فکر درمان آن است، ای کاش ذرهای از درد ما را هم میشنید.