گنجور

غزل شمارهٔ ۶۶۴۹

ای که از شغل عمارت غافل از دل گشته‌ای
از سگ خاموش گیر خاک غافل گشته‌ای
دانه با بی‌دست و پایی سر برآورد از زمین
تو به چندین بال و پر عاجز چه در گل گشته‌ای
تختش از تاج است هر سنگی که شد یاقوت و لعل
خرج آب و گل نمی‌گردی اگر دل گشته‌ای
کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان
خواهی افتادن به هر جانب که مایل گشته‌ای
نیست غیر از گوشه‌گیری بحر عالم را کنار
پا به دامن کش اگر جویای ساحل گشته‌ای
چون توانی کعبه مقصود را دریافتن؟
کز گران‌خوابی گره در ره چو منزل گشته‌ای
می‌گدازندت به چشم شور این نادیدگان
از زبان آتشین گر شمع محفل گشته‌ای
ترک دعوی کن که می‌گردی سبک چون برگ کاه
گر به کوه قاف در معنی مقابل گشته‌ای
آب حیوان را ز تاریکی به دست آورده‌اند
تن به ظلمت ده اگر روشنگر دل گشته‌ای
همچو خون مرده سامان تپیدن در تو نیست
کو سماع بلبلان گرزان که بسمل گشته‌ای
دست خواهش از طلب اکنون که کوته کرده‌ای
کاسه دریوزه یک شهر سایل گشته‌ای
رام مجنون لیلی از دامن‌فشانی می‌شود
بی‌سبب خار و خس دامان محمل گشته‌ای
عقل را هرگز کند عاقل به سودا اختیار؟
چاره دیوانگی کن ای که عاقل گشته‌ای
ناخن آه است در مشکل‌گشایی‌ها علم
این قدر عاجز چرا در عقده دل گشته‌ای
چون به درها می‌روی صائب چو ارباب طلب؟
در حقیقت آشنا گر با در دل گشته‌ای

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که از شغل عمارت غافل از دل گشته‌ای
از سگ خاموش گیر خاک غافل گشته‌ای
هوش مصنوعی: شما که از کار ساخت و ساز غافل شده‌اید، بدانید که از درد دل‌های خودتان بی‌خبر هستید و به اندازه یک سگ خاموش نیز از خاک و سرنوشت خود غافل مانده‌اید.
دانه با بی‌دست و پایی سر برآورد از زمین
تو به چندین بال و پر عاجز چه در گل گشته‌ای
هوش مصنوعی: دانه‌ای که بدون دست و پا از زمین بیرون آمده، تو با همه‌ی بال و پرهایت چرا در گل و لای مانده‌ای؟
تختش از تاج است هر سنگی که شد یاقوت و لعل
خرج آب و گل نمی‌گردی اگر دل گشته‌ای
هوش مصنوعی: هر سنگی که به یاقوت و لعل تبدیل شود، دیگر تخت و تاجی برایش نمی‌سازد؛ زیرا اگر دل به آنچه از آب و خاک است گره بخوری، به حقیقت نخواهی رسید.
کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان
خواهی افتادن به هر جانب که مایل گشته‌ای
هوش مصنوعی: دیوار کهنه تو در بین دو جهان قرار دارد و اگر بخواهی به هر سمتی که تمایل داری بی‌افتید.
نیست غیر از گوشه‌گیری بحر عالم را کنار
پا به دامن کش اگر جویای ساحل گشته‌ای
هوش مصنوعی: جز آرامش و گوشه‌گیری، چیزی در دنیا وجود ندارد. اگر به دنبال آرامش و ساحلی هستی، باید این حس را در خودت پیدا کنی.
چون توانی کعبه مقصود را دریافتن؟
کز گران‌خوابی گره در ره چو منزل گشته‌ای
هوش مصنوعی: چطور می‌توانی به هدف اصلی (کعبه) برسی، در حالی که به خاطر خواب سنگینی که داری، در مسیر درجا می‌زنی و مانند کسی که در میانسالی مانده، قادر به حرکت نیستی؟
می‌گدازندت به چشم شور این نادیدگان
از زبان آتشین گر شمع محفل گشته‌ای
هوش مصنوعی: چشم‌های پرشور این نامرئی‌ها تو را به تلاطم می‌اندازند، اگر همچون شمعی در جمع فروزانی.
ترک دعوی کن که می‌گردی سبک چون برگ کاه
گر به کوه قاف در معنی مقابل گشته‌ای
هوش مصنوعی: ترک دعوا کن که سبک می‌شوی مانند برگ کاه. اگر در دل کوه قاف قرار گرفته‌ای، باید به معنی حقیقی برسید.
آب حیوان را ز تاریکی به دست آورده‌اند
تن به ظلمت ده اگر روشنگر دل گشته‌ای
هوش مصنوعی: آب حیات را از تاریکی به دست آورده‌اند، پس اگر دل تو روشن شده است، خود را در غم و اندوه غرق نکن.
همچو خون مرده سامان تپیدن در تو نیست
کو سماع بلبلان گرزان که بسمل گشته‌ای
هوش مصنوعی: تو مانند خون مرده‌ای هستی که دیگر تپیدنی در تو وجود ندارد. صدای خوش بلبل‌ها را نمی‌شنوی، زیرا به حالت گیجی و بی‌حالی افتاده‌ای.
دست خواهش از طلب اکنون که کوته کرده‌ای
کاسه دریوزه یک شهر سایل گشته‌ای
هوش مصنوعی: دست به خواهش و درخواست کرده‌ای و اکنون که از طلب خود ناامید شده‌ای، مثل کسی هستی که در کاسه‌اش از مردم درخواست می‌کند و به نظر می‌رسد که تمام شهر را در حالت سکوت و خاموشی فرو برده‌ای.
رام مجنون لیلی از دامن‌فشانی می‌شود
بی‌سبب خار و خس دامان محمل گشته‌ای
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر عشق لیلی بی‌دلیل و از روی ناآگاهی از درد و رنج‌ها، دامن خود را به گل و گیاه می‌آیند و از درختان و بوته‌ها پر شده است.
عقل را هرگز کند عاقل به سودا اختیار؟
چاره دیوانگی کن ای که عاقل گشته‌ای
هوش مصنوعی: آیا عقل هرگز اجازه می‌دهد که آدم عاقل به جنون و وسوسه‌ها دست بزند؟ پس برای درمان دیوانگی خود اقدام کن، ای کسی که به نظر می‌رسد عاقل هستی.
ناخن آه است در مشکل‌گشایی‌ها علم
این قدر عاجز چرا در عقده دل گشته‌ای
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی ناامیدی و ناتوانی در حل مشکلات اشاره می‌کند. او به این موضوع می‌پردازد که علی‌رغم علم و دانش موجود، چرا دلش نتوانسته به آرامش برسد و مسائل را حل کند. این بیان نشان‌دهنده‌ی ارتباط عمیق میان علم و احساس است و این که گاهی دانش نمی‌تواند به دلایل روحی و عاطفی کمک کند.
چون به درها می‌روی صائب چو ارباب طلب؟
در حقیقت آشنا گر با در دل گشته‌ای
هوش مصنوعی: وقتی به درهای دیگران می‌روی و از آنها چیزی درخواست می‌کنی، آیا واقعاً می‌دانی که در دل خودت با کی آشنا هستی؟