گنجور

غزل شمارهٔ ۶۶۳۴

از حسن تو یک رقعه به گلزار رسیده
از زلف تو یک نافه به تاتار رسیده
زان دست که حسن تو فشانده است به گلزار
دامان پر از گل به خس و خار رسیده
از دیدن گل مست و خرابند جهانی
این جام همانا به لب یار رسیده
کو دیده یعقوب که بی پرده ببیند
صد قافله از مصر به یکباره رسیده
شاخ گل ازان جلوه مستانه که دارد
پیداست که از خانه خمار رسیده
ظلم است کسی خرده جان را نکند خرج
امروز که گل بر سر بازار رسیده
دامان نسیم سحری گیر و روان شو
کز غیب رسولی ا ست به این کار رسیده
کاشانه اش از نقش مرادست نگارین
چشمی که به آن آینه رخسار رسیده
دیگر چه خیال است که از سینه کند یاد
هر دل که به آن طره طرار رسیده
از کوچه آن زلف که سالم بدر آید؟
کآنجا سر خورشید به دیوار رسیده
از شور قیامت بودش مرهم کافور
زخمی که مرا بر دل افگار رسیده
از شرم برون آی که تسلیم نمایم
جانی که مرا بر لب اظهار رسیده
صائب زند آتش به جهان از نفس گرم
هر نی که به آن لعل شکربار رسیده

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از حسن تو یک رقعه به گلزار رسیده
از زلف تو یک نافه به تاتار رسیده
هوش مصنوعی: تویی که زیبایی‌ات باعث شده پیام‌هایی از محبت به گلزارها برسد و به زلف‌هایت عطری در سرزمین تاتار پخش شود.
زان دست که حسن تو فشانده است به گلزار
دامان پر از گل به خس و خار رسیده
هوش مصنوعی: از دستی که زیبایی تو را در باغ گل‌ها پخش کرده، دامنی که پر از گل است به علف‌های هرز و خارها رسیده است.
از دیدن گل مست و خرابند جهانی
این جام همانا به لب یار رسیده
هوش مصنوعی: جهان از زیبایی گل حیرت‌زده و مست است، و این می‌نوشم که به لب یار رسیده است.
کو دیده یعقوب که بی پرده ببیند
صد قافله از مصر به یکباره رسیده
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند مانند یعقوب، که در یک لحظه و بدون هیچ مانعی، ببیند که چه تعداد کاروان از مصر به یکباره آمده‌اند.
شاخ گل ازان جلوه مستانه که دارد
پیداست که از خانه خمار رسیده
هوش مصنوعی: شاخ گل به دلیل زیبایی و جذابیتی که دارد، نشان می‌دهد که از جایی سرشار از می و شادی آمده است.
ظلم است کسی خرده جان را نکند خرج
امروز که گل بر سر بازار رسیده
هوش مصنوعی: اجحاف است که کسی برای خوشی‌های زودگذر امروز جان خویش را خرج کند، در حالی که زیبایی و ارزش واقعی مانند گل در اوج خود قرار دارد.
دامان نسیم سحری گیر و روان شو
کز غیب رسولی ا ست به این کار رسیده
هوش مصنوعی: دستت را به دامن نسیم صبح بزن و خودت را به جریان زندگی بسپار، زیرا از عالم غیب پیامی به تو رسیده است.
کاشانه اش از نقش مرادست نگارین
چشمی که به آن آینه رخسار رسیده
هوش مصنوعی: خانه‌اش از زیبایی و آرزوها ساخته شده است، چشمی که به آینه‌ صورتش نگاهی انداخته.
دیگر چه خیال است که از سینه کند یاد
هر دل که به آن طره طرار رسیده
هوش مصنوعی: دیگر چه تصوری می‌تواند باشد که در دل بخواهد یاد کسی را زنده کند، وقتی که او به آن زیبایی و جذابیت دست یافته باشد؟
از کوچه آن زلف که سالم بدر آید؟
کآنجا سر خورشید به دیوار رسیده
هوش مصنوعی: چرا از کوچه زلف تو امیدی داشته باشم؟ چون خورشید در آنجا به دیوار رسیده و راهی برای خروج نیست.
از شور قیامت بودش مرهم کافور
زخمی که مرا بر دل افگار رسیده
هوش مصنوعی: دردی که در قلب من نشسته، برایش تسکینی چون کافور پیدا شده است، و این تسکین ناشی از هیجان و شوق روز قیامت است.
از شرم برون آی که تسلیم نمایم
جانی که مرا بر لب اظهار رسیده
هوش مصنوعی: از شرم بیرون بیا، که من آماده‌ام جانم را تقدیم کنم در این حالتی که به لب‌هایم رسیده‌ای.
صائب زند آتش به جهان از نفس گرم
هر نی که به آن لعل شکربار رسیده
هوش مصنوعی: صائب با نفسی گرم و جان‌سوز، به جهان شوق و حرارت می‌بخشد؛ همچنان که هر نی‌ای که به آن دانه‌های شیرین و خوشبو رسیده، خوشحالی و زندگی را به ارمغان می‌آورد.