غزل شمارهٔ ۶۶۳۳
زلفی که بر آن طرف بناگوش فتاده
شامی است که با صبح هم آغوش فتاده
پروانه پرسوخته شمع تجلی است
خالی که بر آن عارض گلپوش فتاده
از اشک تهی همچو در گوش نگردد
چشمی که بر آن صبح بناگوش فتاده
هر لحظه کند چاک ز خمیازه گریبان
تا بوسه جدا زان لب می نوش فتاده
بازآی که بی قامت رعنای تو دستم
از کار ز خمیازه آغوش فتاده
از خط نکنم ترک لب یار که این می
تا ساغر آخر همه سرجوش فتاده
سر بر تن من نیست ز آشفته دماغی
زان دم که سبوی میام از دوش فتاده
سرگرمی افلاک ز عشق است که بی عشق
دیگی بود افلاک که از جوش فتاده
سیلی است به دریای حقیقت شده واصل
در پای خم آن مست که مدهوش فتاده
در خامشی از نطق فزون نشأه توان یافت
پر زور بود باده از جوش فتاده
صائب چه زنم بر لب خود مهر خموشی؟
کز راز من دلشده سرپوش فتاده
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زلفی که بر آن طرف بناگوش فتاده
شامی است که با صبح هم آغوش فتاده
هوش مصنوعی: موی زیبا و نرم او به گونهای است که بر کنارههای صورتش افتاده و همچون شامگاه که به صبح میپیوندد، دلنشین و جذاب است.
پروانه پرسوخته شمع تجلی است
خالی که بر آن عارض گلپوش فتاده
هوش مصنوعی: پروانهای که سوخته است، نمایشگر نوری است که از شمع میآید و بر آن، گل زیبایی قرار گرفته است.
از اشک تهی همچو در گوش نگردد
چشمی که بر آن صبح بناگوش فتاده
هوش مصنوعی: اگر چشمی از اشک خالی باشد، نمیتواند به درستی به زیباییها و شگفتیهای طبیعت، مانند سپیدهدمی که بر گوش کوه نشسته، توجه کند.
هر لحظه کند چاک ز خمیازه گریبان
تا بوسه جدا زان لب می نوش فتاده
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر خمیازهای که میکشم، گریبانم پاره میشود. تا وقتی که از آن لب، بوسهای جدا کرده و از آن نوشیدنی لذت ببرم.
بازآی که بی قامت رعنای تو دستم
از کار ز خمیازه آغوش فتاده
هوش مصنوعی: برگرد و دوباره به من برسان که بی حضور تو، کارم از خستگی و بیحوصلگی فلج شده است.
از خط نکنم ترک لب یار که این می
تا ساغر آخر همه سرجوش فتاده
هوش مصنوعی: من از زیبایی لب یار دست نمیکشم، چرا که این شراب تا آخرین قطره در ساغر، همه چیز را به جنبش و شور آورده است.
سر بر تن من نیست ز آشفته دماغی
زان دم که سبوی میام از دوش فتاده
هوش مصنوعی: سر بر تن من نیست به خاطر افکار آشفتهام، از زمانی که آن سبوی می که پر از شراب بود، از دوشم افتاد.
سرگرمی افلاک ز عشق است که بی عشق
دیگی بود افلاک که از جوش فتاده
هوش مصنوعی: عشق است که باعث حرکت و فعالیت آسمانها و کهکشانها میشود، و اگر عشق نباشد، آسمانها از فعالیت و جنب و جوش خالی خواهند بود.
سیلی است به دریای حقیقت شده واصل
در پای خم آن مست که مدهوش فتاده
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره به تأثیرات عمیق حقیقت دارد. به تصویر کشیدن شخصی که تحت تأثیر واقعیت بزرگتری قرار گرفته و به حالت مستی و غفلت افتاده است، نشان میدهد که چگونه شناخت عمیق و تجربیات در زندگی میتواند فرد را به حالت حیرت و شگفتی بکشاند. گویا در میان عظمت حقیقت، انسان به نوعی بیخبر از خود و دنیایش میشود و تمام وجودش را در معرض تأثیرات آن قرار میدهد.
در خامشی از نطق فزون نشأه توان یافت
پر زور بود باده از جوش فتاده
هوش مصنوعی: در سکوت و آرامش، قدرت و توانایی بیشتری میتوان به دست آورد؛ مانند بادهای که از جوش و خروش میافتد و آرام میشود.
صائب چه زنم بر لب خود مهر خموشی؟
کز راز من دلشده سرپوش فتاده
هوش مصنوعی: چه چیز بگویم بر لبانم که نشان از سکوت دارد؟ زیرا راز من بر دل دوستانم آشکار شده است.