غزل شمارهٔ ۶۶۰۴
بر آن عذار نه زلف مشوش افتاده
که موج بر رخ صهبای بی غش افتاده
ترا به چشم محال است میکشان نخورند
چنین که باده حسن تو بی غش افتاده
قلم ز نامه شوقم به خویش می لرزد
که نی سوار به صحرای آتش افتاده
ز شانه ای که به زلفت کشیده است نسیم
هزار رشته جان در کشاکش افتاده
به دست باده گلگون عنان مده زنهار
که نوسواری و این اسب سرکش افتاده
غلط به خامه مو می کنند بی خبران
ز فکر بس که دماغم مشوش افتاده
چگونه محو نگردی ز ساده لوحی ها؟
تو طفل و خانه دنیا منقش افتاده
دل از نظاره آن لب چگونه سیر شود؟
سفال تشنه به صهبای بی غش افتاده
ز دانه دل من دود تلخ می خیزد
به خرمن که دگر باز آتش افتاده؟
عجب که ناله عاشق شود عنانگیرت
چنین که توسن ناز تو سرکش افتاده
ز سنگ می گذرد صاف تیر مژگانش
کمان ابروی او بس که پرکش افتاده
حضور دل ز غم و درد عشق می داند
سمندری که به دریای آتش افتاده
به حال سوختگان رحم می کند صائب
نگاه هر که بر آن روی مهوش افتاده
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بر آن عذار نه زلف مشوش افتاده
که موج بر رخ صهبای بی غش افتاده
هوش مصنوعی: موی پریشان بر چهرهای زیبا افتاده که مانند موج بر سطح شرابی صاف و بینقص جریان دارد.
ترا به چشم محال است میکشان نخورند
چنین که باده حسن تو بی غش افتاده
هوش مصنوعی: تو به قدری زیبا هستی که هیچ کس نمیتواند از تماشای تو دست کشد، همانطور که شراب ناب و بدون آلودگی بینقص است.
قلم ز نامه شوقم به خویش می لرزد
که نی سوار به صحرای آتش افتاده
هوش مصنوعی: قلم از شوق نوشتن نامه به محبوبم میلرزد، مانند نی که در آتش بیفتد.
ز شانه ای که به زلفت کشیده است نسیم
هزار رشته جان در کشاکش افتاده
هوش مصنوعی: نسیم از شانهای که در زلفهایت میگذرد، هزار نخ جان را در هم ریخته است.
به دست باده گلگون عنان مده زنهار
که نوسواری و این اسب سرکش افتاده
هوش مصنوعی: اگر باده نوشی میکنی، حواست را جمع کن و کنترل خودت را از دست نده، زیرا اوضاع به هم ریخته است و این وضعیت میتواند برای تو دردسرساز شود.
غلط به خامه مو می کنند بی خبران
ز فکر بس که دماغم مشوش افتاده
هوش مصنوعی: بیخبران در مورد من اشتباهاتی را به قلم میرانند چون ذهنم به خاطر فکرهای پراکندهام به هم ریخته است.
چگونه محو نگردی ز ساده لوحی ها؟
تو طفل و خانه دنیا منقش افتاده
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی از سادگی و بیخبریات رها شوی؟ تو همچون کودکی هستی که در دنیای پر زرق و برق زندگی میکند.
دل از نظاره آن لب چگونه سیر شود؟
سفال تشنه به صهبای بی غش افتاده
هوش مصنوعی: دل چگونه میتواند از زیبایی آن لب سیراب شود؟ مانند سفالی است که به خواب یک شراب خالص و واقعی فرو رفته است.
ز دانه دل من دود تلخ می خیزد
به خرمن که دگر باز آتش افتاده؟
هوش مصنوعی: از دل من، دود تلخی برمیخیزد، گویی که در میان خرمن، دوباره آتش شعلهور شده است.
عجب که ناله عاشق شود عنانگیرت
چنین که توسن ناز تو سرکش افتاده
هوش مصنوعی: عجب است که اندوه عاشق به اندازهای قوی است که تو را اینگونه تحت تأثیر قرار میدهد که سپردن این احساس، مانند ناز و سرکشی اسب تو شده است.
ز سنگ می گذرد صاف تیر مژگانش
کمان ابروی او بس که پرکش افتاده
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و صاف او مانند تیر از دل سنگها میگذرد و به خاطر زیبایی کمانمانند ابروهایش، از بس که جذاب و دلرباست، دلها را به خود جلب میکند و فروریختن احساسات را به دنبال دارد.
حضور دل ز غم و درد عشق می داند
سمندری که به دریای آتش افتاده
هوش مصنوعی: دل از غم و درد عشق آگاه است، مانند اسبی که به دریای آتش فرو رفته باشد.
به حال سوختگان رحم می کند صائب
نگاه هر که بر آن روی مهوش افتاده
هوش مصنوعی: هر که به چهره زیبای او نگاه کند، بر حال آتشزدهها و آنهایی که در عشق میسوزند، رحم میکند.