گنجور

غزل شمارهٔ ۶۶۰۲

ز رفتن تو ز جسم ضعیف جان رفته
همای از سر این مشت استخوان رفته
دو دولت است که یکبار آرزو دارم
تو در کنار من و شرم از میان رفته
به نوبهار چنان غره ای که پنداری
که خار در قدم موسم خزان رفته
امید گوشه چشمم به دستگیری توست
که در رکاب تو از دست من عنان رفته
کلاه گوشه دودم به عرش ساییده است
حدیث عشق تو هرگاه بر زبان رفته

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز رفتن تو ز جسم ضعیف جان رفته
همای از سر این مشت استخوان رفته
هوش مصنوعی: با رفتن تو، روحی که از بدن ناتوان من خارج شده، همچون پرنده‌ای از این تودهٔ استخوان رفته است.
دو دولت است که یکبار آرزو دارم
تو در کنار من و شرم از میان رفته
هوش مصنوعی: دو نوع خوشبختی وجود دارد که من تنها یک بار آرزو دارم آن را تجربه کنم: تو در کنارم باشی و هیچ گونه شرم و حجبی بین ما نباشد.
به نوبهار چنان غره ای که پنداری
که خار در قدم موسم خزان رفته
هوش مصنوعی: در بهار چنان مغروری که گویی در پای تو خارهای فصل پاییز نرفته‌اند.
امید گوشه چشمم به دستگیری توست
که در رکاب تو از دست من عنان رفته
هوش مصنوعی: به انتظار کمک تو هستم و می‌دانم که در پی تو به حدی غرق در عشق و دنبال تو رفته‌ام که کنترل خود را از دست داده‌ام.
کلاه گوشه دودم به عرش ساییده است
حدیث عشق تو هرگاه بر زبان رفته
هوش مصنوعی: کلاهم که به دوراه مانده، به آسمان سایه افکنده است و هرگاه صحبت از عشق تو می‌شود، این داستان در زبان جاری می‌شود.