گنجور

غزل شمارهٔ ۶۵۸۳

به ساغر نقل کرد از خم شراب آهسته آهسته
برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته
فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم
که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته
ز بس در پرده افسانه با او حال خود گفتم
گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته
کباب نازک دل آتش هموار می خواهد
برافکن از عذار خود نقاب آهسته آهسته
مکن تعجیل تا از عشق رنگی برکند کارت
که سازد سنگ را لعل آفتاب آهسته آهسته
جدایی زهر خود را اندک اندک می کند ظاهر
که گردد تلخ در مینا گلاب آهسته آهسته
سرایی را که صاحب نیست ویرانی است معمارش
دل بی عشق می گردد خراب آهسته آهسته
به نور سینه بی کینه دشمن را حوالت کن
که می ریزد کتان را ماهتاب آهسته آهسته
مشو دلتنگ اگر یک چند اشکت بی اثر باشد
که سازد خاک را گلزار، آب آهسته آهسته
به این خرسندم از نسیان روزافزون پیری ها
که از دل می برد یاد شباب آهسته آهسته
خط اوریش شد آخر، که را می گشت در خاطر
که گردد آیه رحمت عذاب آهسته آهسته؟
دلی نگذاشت در من وعده های پوچ او صائب
شکست این کشتی از موج سراب آهسته آهسته
نبود از خضر کمتر در رسایی عمر من صائب
گره شد رشته ام از پیچ و تاب آهسته آهسته

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به ساغر نقل کرد از خم شراب آهسته آهسته
برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته
هوش مصنوعی: در یک ظرف، شراب به آرامی ریخته می‌شود و به تدریج خورشید از پشت کوه‌ها نمایان می‌شود.
فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم
که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته
هوش مصنوعی: من گول زیبایی سوزان او را خوردم و تصور نمی‌کردم که او سرانجام جانم را به آرامی چون کباب بگیرد.
ز بس در پرده افسانه با او حال خود گفتم
گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در پرده‌ی داستان‌ها و خیالات با او سخن گفته‌ام، احساس سنگینی و غم بر من چیره شده است. در چشم او مانند خواب به آرامی سُرخود می‌کنم.
کباب نازک دل آتش هموار می خواهد
برافکن از عذار خود نقاب آهسته آهسته
هوش مصنوعی: کبابی که از دل نازک درست می‌شود، نیاز به آتش ملایم دارد و باید به آرامی از چهره‌اش پرده بردارد.
مکن تعجیل تا از عشق رنگی برکند کارت
که سازد سنگ را لعل آفتاب آهسته آهسته
هوش مصنوعی: عجله نکن تا رنگی از عشق بر کارت بیفزاید که می‌تواند سنگ را به لعل تبدیل کند، اما این کار باید به آرامی و به تدریج انجام شود.
جدایی زهر خود را اندک اندک می کند ظاهر
که گردد تلخ در مینا گلاب آهسته آهسته
هوش مصنوعی: جدایی به آرامی اثر تلخ خود را نمایان می‌سازد، مانند گلاب که به تدریج در مینا تغییر طعم می‌دهد.
سرایی را که صاحب نیست ویرانی است معمارش
دل بی عشق می گردد خراب آهسته آهسته
هوش مصنوعی: خانه‌ای که صاحب ندارد، ویران می‌شود. معمار آن، دل بی‌عشق است که به آرامی نابود می‌شود.
به نور سینه بی کینه دشمن را حوالت کن
که می ریزد کتان را ماهتاب آهسته آهسته
هوش مصنوعی: دشمن را با محبت و بی‌کینه به نور قلبت هدایت کن، که مانند نور ماه به آرامی زیبایی‌ها را نمایان می‌سازد.
مشو دلتنگ اگر یک چند اشکت بی اثر باشد
که سازد خاک را گلزار، آب آهسته آهسته
هوش مصنوعی: نگران نباش اگر مدتی اشک‌های تو تأثیری نداشته باشد، زیرا به مرور زمان، آن اشک‌ها می‌توانند زمین خشک را به گلزار تبدیل کنند.
به این خرسندم از نسیان روزافزون پیری ها
که از دل می برد یاد شباب آهسته آهسته
هوش مصنوعی: خوشحالم که به آرامی و با گذشت زمان، یاد و خاطرات جوانی‌ام از دل و ذهنم پاک می‌شود و دیگر به آن فکر نمی‌کنم.
خط اوریش شد آخر، که را می گشت در خاطر
که گردد آیه رحمت عذاب آهسته آهسته؟
هوش مصنوعی: در نهایت، نوشته‌ها و خط‌ها مشخص شد، که به چه کسی در خاطرش می‌گذشت که آیه‌ای از رحمت به تدریج به عذاب تبدیل شود؟
دلی نگذاشت در من وعده های پوچ او صائب
شکست این کشتی از موج سراب آهسته آهسته
هوش مصنوعی: در دل من هیچ وعده‌ای از او باقی نمانده است. صائب، این کشتی که در آب‌های سراب در حال غرق شدن است، به آرامی در حال از دست دادن خود است.
نبود از خضر کمتر در رسایی عمر من صائب
گره شد رشته ام از پیچ و تاب آهسته آهسته
هوش مصنوعی: عمر من که از خضر نیز کمتر نمی‌باشد، به آرامی و با پیچ و تاب‌های زندگی گره خورده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۶۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1389/04/24 17:06
فرید

آهسته آهسته...!
مرا با خویش خواهد برد غم آهسته آهسته
 شب شیطانی و نفس و ستم آهسته آهسته
 تو ای آیینه در آیینه در آیینه نورانی
 شبی بگذار بر چشمم قدم آهسته آهسته
 بگو امشب کدامین سمت و سو آیینه می پاشی
 که بر جا پای تو بوسه زنم آهسته آهسته
 چنان می سوزم از خال سیاه روی مه پوشت
 که خالی مانده یادم از خودم آهسته آهسته
 بیا یک شب فقط یک شب تماشا کن مرا وقتی
که می گریم به نامت دم به دم آهسته آهسته
 زمین در انتظارت گرد خود از درد می پیچ
د زمان افتاد گویی از قدم آهسته آهسته
 مرا با خویش خواهی برد، می دانم و الا من
 کنار یاد تو جان می دهم آهسته آهسته
 تمام آسمان را بسته می بینم دری بگشای!
 که دارم از خودم دل می کنم آهسته آهسته...!
سید محمدعلی رضازاده (عاصی)، فریدونکنار

1392/09/05 15:12
کورش

آهسته آهسته
شبی آخر ز کوی تو روم آهسته آهسته
غم عشقت ولی باخود برم آهسته آهسته
نمیدانی تواحوالم تویی که خفته ای خفته
چه سودایی شبانگاهان دهم آهسته آهسته
مثال شمع میسوزددلم یک ذره یک ذره
فدای توزسرتاپاشوم آهسته آهسته
قدم نه روی مژگانم ولی پیوسته پیوسته
سرم راجای
پای تونهم آهسته آهسته
ندارم تاب هجرانت بیاپیش من خسته
به زلفت شانه بامژگان زنم آهسته آهسته
به بالینم بیاامشب بیادراین شب آخر
به موهایت نوازش کن تنم آهسته آهسته
توحتی لحظه ای جانانرفتی ازخیال من
کسی که رفته ازیادت منم آهسته آهسته
برای مقدمت جانم بودیک تحفه ناچیز
بیاجانم بگیراما صنم آهسته آهسته
کورش

1394/04/05 09:07
ناشناس

عمردرگذرهست آهسته آهسته
خوشی هم درگذرهست آهسته آهسته

1397/03/31 22:05
نورسعید هواسی

با سلام
در بیت معروف این غزل در یک نسخه قدیمی از اشعار صائب اینطور بود
سرایی را که صاحب نیست وی را ، نیست معمارش
دل بی عشق می گردد خراب ، آهسته آهسته
به نظرم این ضبط با توجه به زبان غزل‌های هندی ، بهتر آمد. کمااینکه معمار بودن ویرانی هم زیباست...

1398/03/23 21:05
احمد جواد نذیری (آرین)

شبی آیم به سویت ای نگار آهسته آهسته
شب دور از غم این روزگار آهسته آهسته
توی شادخت شعر حافظ و سعدی شیرازی
بخوانم تا سحر از تو نگار آهسته آهسته
دم صبح گر ببینم یک نظر زیبایی رویت
فدای تو شوم سر تا به پای آهسته آهسته
به روی ماه تو دل دادن است یک تحفه ناچیز
بیا جانم بگیر ، أما نگار آهسته آهسته
(آرین نذیری)

1399/04/01 17:07
حاج حسین

مسئول محترم سایت گرانمایه گنجور،
چرا هر نظری رو زیر شعر ارزشمند صائب اضافه میکنید و میپذیرید؟
بعضی از شعرهای آقایان معر هم نیست .....

1402/05/20 01:08
مجتبی مهرأَبی

نمایان‌گشتی‌از پشتِ نقاب‌آهسته‌آهسته

و دریای‌خیالی‌شد سراب‌آهسته‌آهسته

 

نسیمی‌می‌برد ابر به زیر نور مه بینی

شود کوه دروغینت حباب آهسته آهسته

مهر_أبی

 

1403/07/08 18:10
J Noori

شبی رفتم به بالینِ نگار آهسته آهسته 

نقاب از روی او کردم کنار آهسته آهسته 

 

بگفتا کیستی ای بی هدف اندر کنار من

بگفتم عاشقِ مجنونِ زار آهسته آهسته

 

فشردم دست هایش را بگفتا با غضب ناکی 

میفشر دست هایم را، بمال آهسته آهسته 

 

دو دستِ نا رسای خود کمندِ گردنش کردم

کشیدم آن پری را در کنار آهسته آهسته 

 

لبِ لعلش چو بوسیدم زروی ناز بامن گفت

که ای نا قابلِ  ناکرده کار !  آهسته آهسته 

 

فلک بر مرگِ من خود را چرا بد نام میسازی

که میمیرم زهجرِ  روی یار آهسته آهسته 

 

(صوفی "عشقری")