گنجور

غزل شمارهٔ ۶۵۷۱

در گلستان برگ عیش اندوختم بی فایده
چون گل از جمعیت خود سوختم بی فایده
کیمیای رستگاری بود در دست تهی
من ز غفلت سیم و زر اندوختم بی فایده
گشت از ترک ادب هر بی حیایی کامیاب
من درین محفل ادب آموختم بی فایده
گوهر مقصود در گنجینه دل فرش بود
من درین دریا نفس را سوختم بی فایده
نیست جز تسلیم ساحل عالم پرشور را
من درین دریا شنا آموختم بی فایده
ساده می بایست کردن دل ز هر نقشی که هست
من دماغ از علم رسمی سوختم بی فایده
نیست رقت در دل سر در هوایان یک شرر
در حضور شمع خود را سوختم بی فایده
از جواهر سرمه من دیده ای بینا نشد
در ره کوران چراغ افروختم بی فایده
نیست در آهن دلان پیوند نیکان را اثر
سوزن خود را به عیسی دوختم بی فایده
این جواب آن غزل صائب که می گوید حکیم
عمرها علم و ادب آموختم بی فایده

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در گلستان برگ عیش اندوختم بی فایده
چون گل از جمعیت خود سوختم بی فایده
هوش مصنوعی: در باغ گل خوشی را چیدم، اما مثل گل که از شلوغی و جمعیت خود می‌سوزد، به هیچ وجه سودی نداشت.
کیمیای رستگاری بود در دست تهی
من ز غفلت سیم و زر اندوختم بی فایده
هوش مصنوعی: در دستان خالی من چیزی ارزشمند از رستگاری وجود داشت، اما از بی‌توجهی به دنیای مادی مانند طلا و نقره ذخیره کردم که هیچ فایده‌ای نداشت.
گشت از ترک ادب هر بی حیایی کامیاب
من درین محفل ادب آموختم بی فایده
هوش مصنوعی: ترک ادب و بی‌حیایی باعث شده که به اهدافم نرسم. در این جمع، اصول آداب را یاد گرفتم، اما به نظر می‌رسد که فایده‌ای نداشته است.
گوهر مقصود در گنجینه دل فرش بود
من درین دریا نفس را سوختم بی فایده
هوش مصنوعی: جواهر مورد نظر که به آن می‌خواستم برسم در دل مانند گنجینه‌ای پنهان بود، اما من در این دریا، تلاش و نفس کشیدن را بی‌فایده سپری کردم.
نیست جز تسلیم ساحل عالم پرشور را
من درین دریا شنا آموختم بی فایده
هوش مصنوعی: تنها تسلیم شدن در برابر دنیای پر هیاهو کافی نیست; من در این دریا شنا را یاد گرفتم، اما این تلاش بی‌فایده است.
ساده می بایست کردن دل ز هر نقشی که هست
من دماغ از علم رسمی سوختم بی فایده
هوش مصنوعی: باید دل را از هرگونه تظاهر و نقشی خالی کنم. من از دانش رسمی خسته و بی‌فایده شده‌ام.
نیست رقت در دل سر در هوایان یک شرر
در حضور شمع خود را سوختم بی فایده
هوش مصنوعی: در دل کسانی که در آرزوی عشق هستند، هیچ جایی برای نرمی و لطافت نیست. من مانند آتشی در حضور شمع، خود را به هدر دادم، بی‌فایده و بی‌نتیجه.
از جواهر سرمه من دیده ای بینا نشد
در ره کوران چراغ افروختم بی فایده
هوش مصنوعی: با اینکه من تلاش کردم تا روشنی و آگاهی را به کسانی که نمی‌توانند ببینند، بدهم، اما هیچ فایده‌ای نداشت و آن‌ها همچنان در تاریکی باقی ماندند.
نیست در آهن دلان پیوند نیکان را اثر
سوزن خود را به عیسی دوختم بی فایده
هوش مصنوعی: دل‌های آهنی اثر خوبی‌ها را نمی‌پذیرند، مانند اینکه من سوزن خود را به عیسی دوختم، ولی اینکار بی‌فایده بود.
این جواب آن غزل صائب که می گوید حکیم
عمرها علم و ادب آموختم بی فایده
هوش مصنوعی: در طول زندگی، تلاشم را صرف یادگیری علم و ادب کردم، اما در نهایت متوجه شدم که این تلاش‌ها ثمری ندارد و در دنیای واقعی تأثیری نمی‌گذارد.