گنجور

غزل شمارهٔ ۶۵۴۳

کردم اگر چه هر دو جهان رونمای تو
از بی بضاعتی خجلم از لقای تو
آید به حال خود ز تماشای آفتاب
شد چشم هر که خیره ز نور و صفای تو
صد پرده است بیش ز ظلمت حجاب نور
نتوان ز شرم کرد نظر بر لقای تو
اشکش چو آب آینه بر جای خشک ماند
چشمی که دید در رخ حیرت فزای تو
از دامن تو دست ندارم به سرکشی
تا همچو زلف سرنگذارم به پای تو
چون روی ماه مصر ز سیلی شود کبود
گر برگ گل کنند عزیزان قبای تو
از دورباش ناز تو، از سرگذشتگان
جز کاکل تو نیست کسی در قفای و
چون برخورم ز دیدن رویت، که می شود
طبل رحیل هوش من آواز پای تو
بر خویشتن ببال که در قلزم وجود
همچون حباب نیست سری بی هوای تو
از نکهت دو روزه گل بی نیاز کرد
ما را گل همیشه بهار حنای تو
افغان که کرد دست من موشکاف را
چون شانه خشک، حیرت زلف رسای تو
انصاف نیست راندنش از آستان خویش
صائب که ساخت نقد دل و دین فدای تو

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کردم اگر چه هر دو جهان رونمای تو
از بی بضاعتی خجلم از لقای تو
هوش مصنوعی: هرچند که من به خاطر نداشتن ثروت و امکانات، شرمنده‌ام از دیدن تو، اما باز هم دلم می‌خواهد به عشق تو جلوه‌گر شوم.
آید به حال خود ز تماشای آفتاب
شد چشم هر که خیره ز نور و صفای تو
هوش مصنوعی: چشم هر کسی که به نور و زیبایی تو خیره شده، حال خود را از تماشای آفتاب فراموش می‌کند.
صد پرده است بیش ز ظلمت حجاب نور
نتوان ز شرم کرد نظر بر لقای تو
هوش مصنوعی: بیش از صد حجاب تاریک وجود دارد که مانع از درخشش نور می‌شود و نمی‌توان از روی شرم به رویت نگریست.
اشکش چو آب آینه بر جای خشک ماند
چشمی که دید در رخ حیرت فزای تو
هوش مصنوعی: اشک‌هایی که مانند آب در آینه، به زمین می‌افتند، بر سطح خشک باقی می‌مانند. در چشمی که زیبایی و شگفتی تو را دیده، هیچ اثری از رطوبت نمی‌ماند.
از دامن تو دست ندارم به سرکشی
تا همچو زلف سرنگذارم به پای تو
هوش مصنوعی: من هرگز از دل بُردن تو دست نخواهم کشید، تا آنجا که بتوانم مانند زلف تو، بر پای تو بیفتم.
چون روی ماه مصر ز سیلی شود کبود
گر برگ گل کنند عزیزان قبای تو
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌ی زیبا و دل‌فریب تو از ضربه‌ای کبود شود، انگار با چنان زیبایی، گل‌ها هم لباس زیبا به تن می‌کنند.
از دورباش ناز تو، از سرگذشتگان
جز کاکل تو نیست کسی در قفای و
هوش مصنوعی: از دور زیبایی تو، در میان تمام گذشته‌ها فقط تویی که در خاطر من مانده‌ای و دیگری نیست.
چون برخورم ز دیدن رویت، که می شود
طبل رحیل هوش من آواز پای تو
هوش مصنوعی: وقتی که به چهره‌ات نگاه می‌کنم، انگار صدای پای تو در ذهنم طنین‌انداز می‌شود و شعورم را از من می‌گیرد.
بر خویشتن ببال که در قلزم وجود
همچون حباب نیست سری بی هوای تو
هوش مصنوعی: به خود ببال و به خود افتخار کن، زیرا که در عمق وجود انسان، مانند حبابی در آب، وجود نازک و بی‌پایه است و بدون عشق و دلگرمی تو، حیات واقعی نخواهد داشت.
از نکهت دو روزه گل بی نیاز کرد
ما را گل همیشه بهار حنای تو
هوش مصنوعی: عطر و زیبایی موقتی گل ما را بی‌نیاز کرد، اما همیشه زیبایی تو مانند گلی است که همیشه در حال شکوفایی است.
افغان که کرد دست من موشکاف را
چون شانه خشک، حیرت زلف رسای تو
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت شخصی می‌پردازد که توانسته است نظر شاعر را به خود جلب کند. شاعر از موی پیچیده و زیبای معشوقه‌اش صحبت می‌کند و به نوعی حیرت و شگفتی خود را از این زیبایی بیان می‌کند. او در واقع می‌گوید که در مقایسه با زیبایی زلف معشوق، تمام تلاش‌هایش برای بررسی یا تجزیه و تحلیل ناتوان و بی‌فایده است.
انصاف نیست راندنش از آستان خویش
صائب که ساخت نقد دل و دین فدای تو
هوش مصنوعی: منصفانه نیست که صائب را از درگاه خود برانیم، چرا که او دل و ایمانش را برای تو قربانی کرد.