گنجور

غزل شمارهٔ ۶۵۴۲

مپسند پر ز داغ کنم از جفای تو
آن کیسه ها که دوخته ام بر وفای تو
در جبهه ستاره من این فروغ نیست
یارب به طالع که شدم مبتلای تو؟
طومار شکوه را نکنم طی به حرف و صوت
تا همچو زلف سرنگذارم به پای تو
پیمانه ای که دست تو باشد در آن میان
گر زهر قاتل است بنوشم برای تو
هر چند می کشد ز درازی به روی خاک
دست که می رسد به دو زلف رسای تو؟
آب خضر ز چشمه سوزن روان شود
آید چو در حدیث لب جانفزای تو
شرم تو گفتم از خط شبرنگ کم شود
یک پرده هم فزود ز خط بر حیای تو
بیگانه پروری چو تو در کاینات نیست
بیچاره عاشقی که شود آشنای تو
شادم به مرگ خود که هلاک تو می شوم
با زندگی خوشم که بمیرم برای تو
دایم به روی دست دعا جلوه می کنی
هرگز ندیده است کسی نقش پای تو
هرگز ز ناز اگر چه به دنبال ننگری
افتاده اند هر دو جهان در قفای تو
بسیار در لطافت دل سعی می کنی
از پرده دل است همانا قبای تو
بیگانه وار می نگری در مثال خویش
من چون کنم به این دل دیرآشنای تو؟
فارغ بود ز جلوه رنگین نوبهار
هر کس که چید گل ز خزان حنای تو
خط هم دمید و گوش نکردی به حرف من
داد مرا مگر ز تو گیرد خدای تو
گر بشنوی ازو دو سه حرفی چه می شود؟
صائب چها شنید ز مردم برای تو

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مپسند پر ز داغ کنم از جفای تو
آن کیسه ها که دوخته ام بر وفای تو
هوش مصنوعی: نپسند که با دلی پر از درد و ناراحتی، از بدی‌های تو بگذرایم و آن وعده‌هایی که به خاطر وفای تو به خود دوخته‌ام را نادیده بگیرم.
در جبهه ستاره من این فروغ نیست
یارب به طالع که شدم مبتلای تو؟
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، ستاره من این نور و درخشش نیست. ای خداوند، چه بر سر تقدیر من آمده که به عشق تو گرفتار شدم؟
طومار شکوه را نکنم طی به حرف و صوت
تا همچو زلف سرنگذارم به پای تو
هوش مصنوعی: من سخنان زیبا و بلند را به زبان نیاورم، تا مانند زلفی دراز و خوش حالت، به پای تو بیفکنم.
پیمانه ای که دست تو باشد در آن میان
گر زهر قاتل است بنوشم برای تو
هوش مصنوعی: اگر پیمانه‌ای که در دست توست حتی زهر کشنده باشد، من آن را برای تو می‌نوشم.
هر چند می کشد ز درازی به روی خاک
دست که می رسد به دو زلف رسای تو؟
هوش مصنوعی: هرچند که به خاطر فراق تو، زمان طولانی و سختی را سپری می‌کنم و به آرامی بر روی زمین دست می‌کشم، اما در نهایت تنها به موهای زیبای تو می‌اندیشم.
آب خضر ز چشمه سوزن روان شود
آید چو در حدیث لب جانفزای تو
هوش مصنوعی: آب خضر از چشمه‌ای کوچک و باریک جاری می‌شود و زمانی که به گفت‌وگو و لب‌های جان‌افزای تو می‌رسد، می‌آید.
شرم تو گفتم از خط شبرنگ کم شود
یک پرده هم فزود ز خط بر حیای تو
هوش مصنوعی: اگر از شرم تو کم شود، خط شبرنگی که می‌تواند نشان‌دهنده‌ی زیبایی‌ات باشد، فقط یک پرده بیشتر نخواهد شد. این به معنای آن است که با وجود شرم و حیا، زیبایی تو همچنان درخشان و دلنشین است.
بیگانه پروری چو تو در کاینات نیست
بیچاره عاشقی که شود آشنای تو
هوش مصنوعی: در جهان کسی مثل تو وجود ندارد که به محبت بیگانگان توجه کند؛ چه بیچاره است آن عاشق که دلش می‌خواهد با تو آشنا شود.
شادم به مرگ خود که هلاک تو می شوم
با زندگی خوشم که بمیرم برای تو
هوش مصنوعی: من از مرگ خود خوشحالم چون برای تو از بین می‌روم و از زندگی نیز راضی هستم چون می‌خواهم به خاطر تو بمیرم.
دایم به روی دست دعا جلوه می کنی
هرگز ندیده است کسی نقش پای تو
هوش مصنوعی: تو همیشه بر روی دستان دعا ظاهر می‌شوی، اما هیچ‌کس هرگز ردپای تو را ندیده است.
هرگز ز ناز اگر چه به دنبال ننگری
افتاده اند هر دو جهان در قفای تو
هوش مصنوعی: هرگز نگران نباش، حتی اگر از تو دور شده‌اند، همه چیز در دنیا به دنبال تو می‌چرخد و تحت تأثیر توست.
بسیار در لطافت دل سعی می کنی
از پرده دل است همانا قبای تو
هوش مصنوعی: تو تمام تلاش خود را می‌کنی تا دل را لطیف و نرم نگه‌داری، اما باید بدانی که آنچه درون دل توست، همان لباس و ظاهری است که نشان‌دهنده روح و شخصیت تو می‌باشد.
بیگانه وار می نگری در مثال خویش
من چون کنم به این دل دیرآشنای تو؟
هوش مصنوعی: به طرز بیگانه و دور از دل، به من که شبیه خودت هستم نگاه می‌کنی. من چگونه می‌توانم با دل بی‌خبر و دیرآشنای تو ارتباط برقرار کنم؟
فارغ بود ز جلوه رنگین نوبهار
هر کس که چید گل ز خزان حنای تو
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی‌های بهار را کنار گذاشته و از گل‌های پاییز خوشش آمده باشد، از جلوه‌ی رنگین بهار بی‌نیاز است.
خط هم دمید و گوش نکردی به حرف من
داد مرا مگر ز تو گیرد خدای تو
هوش مصنوعی: صدای خط به گوش تو نرسید و به سخنان من توجه نکردی، گویی خدا تو را از من دور کرده است.
گر بشنوی ازو دو سه حرفی چه می شود؟
صائب چها شنید ز مردم برای تو
هوش مصنوعی: اگر از او چند کلمه بشنوی، چه تغییراتی در تو ایجاد می‌شود؟ صائب چه چیزهایی از مردم برای تو شنیده است؟

حاشیه ها

1395/05/08 02:08
هدی

«خط شبرنگ» یعنی خط فسفری آیا؟

1395/05/08 21:08
گمنام

خط شبرنگ، گمان میبرم همان خط شب ، خط چهارم جام باشد؟!

1395/05/08 21:08
مهناز ، س

گمنام گرامی
گمان می کنم خط چهارم جام “ ارزق “باشد
هفت خط داشت جام جمشیدی
هر یکی در صفا چو آئینه
جور و بغداد و بصره و ارزق
اشک و کاسه گر و فرودینه
ضمناً :
شرم تو گفتم از خط شبرنگ کم شود
یک پرده هم فزود ز خط بر حیای تو
به نظر می آید منظور از خط شبرنگ ، سپیده ی صبح باشد ، می گوید : گمان کردم چون سپیده بدمد ، شرم تو کمتر باشد ، ولی صبح بر شرم تو افزود
در بیت ماقبل آخر هم می گوید : خط هم دمید و گوش نکردی به حرف من ، درین معنا که سپیده دمید.
مانا باشید

1395/05/09 02:08
گمنام

مهناز بسیار گرامی،
به گمانم خط شب ( شبرنگ ؟ ) همان خط ازرق باشد
وگمان بر این بر دم که چون خطی بیشتر بنوشی شرمت کم شود، که خطی بیش بر حیای تو افزود
و من جز این می پنداشتم.
دریغا ! ستاره دیده فرو بست و آرمید، سپیده سر بر زد
و من در کاسه اشک فرو رفته ، در مانده.
تندرست و شادکام بوی.

1395/05/09 11:08
مهناز ، س

گمنام گرامی
با پوزش از ناآگاهیم ، که هیچگاه ازرق را بر این تعبیر و مانا ” خط شبرنگ یا خط شب “ نیافته بودم که هنوز هم.
در غزلی از ” نیا “ خوانده بودم
سپیده سر زد و از خط شب کناره گرفتم
ولی هنوز ز رویای دوش در به درم
که البته نظر چون شمایی صائب است
از روشنگری شما سپاس
مانا باشید

1395/05/10 16:08
گمنام

مهنز گرامی،
موجبی به پوزش خواهی نیست و نیازی.
باری در جستجوی مانای خط بودم در دهخدا، ماناهای شگفت یافتم ،نخستین،،
که از نوشتنش شرم دارم.
و دیگرها " شکافتن گور " کم و اندک خوردن و.......
تا به خط شب رسیدم ، و من شبرنگ پنداشتم که ارزق است از هفت خط جام . جامی که ای بسا جام جم باشد
جام کیخسرو که بیژن را در چاه افراسیاب یافت به هرمزد روز از ماه فروردین
تندرست و شادکام بوید

1395/05/10 16:08
گمنام

ببخشایید، مهناز بسیار گرامی
شیخ می فرماید:
جز خط دلاویز تو، بر طرف بناگوش
سبزه نشنیدم، که دمد بر گل سوری
وهم
همه دانند که من سبزه خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان ، سبزه سحرایی را