گنجور

غزل شمارهٔ ۶۵۳۸

ای فتنه سایه پرور سرو روان تو
مه در کمند کاکل عنبرفشان تو
از خاک چون تو شاخ گلی برنخاسته است
بر سرو، کج نگاه کند باغبان تو
خون خورده شرم تا چمنت را رسانده است
رنگ حجاب می چکد از ارغوان تو
صد ترکش از خدنگ ملامت برد به خاک
خورشید اگر بلند شود در زمان تو
مردم در آرزوی شبیخون بوسه ای
یارب به خواب مرگ رود پاسبان تو!
خورشید عمر من به لب بام بوسه زد
تا کی به حرف مهر نگردد زبان تو؟
شرمت به پاسبان خط آزادگی دهد
در پای سرو خواب کند باغبان تو
ننموده خویش را و دل از من ربوده است
بسیار نازک است ادای میان تو
حاجت به خاک کردن دام فریب نیست
صائب برون نمی رود از گلستان تو

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای فتنه سایه پرور سرو روان تو
مه در کمند کاکل عنبرفشان تو
هوش مصنوعی: ای آشفته‌کننده و زیبایی که سایه‌ات پر از راز و جاذبه است، تو همچون سروی سرزنده‌ای که زیبایی‌ات مانند ماهی است که در کلاله موی خوشبو و مشکین تو گرفتار شده است.
از خاک چون تو شاخ گلی برنخاسته است
بر سرو، کج نگاه کند باغبان تو
هوش مصنوعی: از خاک تو، گلی نروییده که بر درخت بلندی سر برآورد، پس باغبان تو، با چشمی کج به آن نگاه می‌کند.
خون خورده شرم تا چمنت را رسانده است
رنگ حجاب می چکد از ارغوان تو
هوش مصنوعی: خون خورده‌ام که رنگ چهره‌ات را به حجاب می‌کشاند و حالا رنگ این حجاب از زیبایی تو به حیا می‌چکد.
صد ترکش از خدنگ ملامت برد به خاک
خورشید اگر بلند شود در زمان تو
هوش مصنوعی: اگر در زمان تو، خورشید بلند شود، صد تیر از سرزنش به زمین خواهد افتاد.
مردم در آرزوی شبیخون بوسه ای
یارب به خواب مرگ رود پاسبان تو!
هوش مصنوعی: مردم آرزو می‌کنند که در خواب، بوسه‌ای معجزه‌آسا به آن‌ها برسد و در آن حال، نگهبان تو به خواب مرگ فرو رود.
خورشید عمر من به لب بام بوسه زد
تا کی به حرف مهر نگردد زبان تو؟
هوش مصنوعی: خورشید عمر من بر لبه بام سرخی افراز کرد، اما زبان تو که به محبت سخن نمی‌گوید، تا چه زمانی سکوت خواهد کرد؟
شرمت به پاسبان خط آزادگی دهد
در پای سرو خواب کند باغبان تو
هوش مصنوعی: شرم تو باعث می‌شود که پاسبان آزادی به تو احترام بگذارد و باغبان در زیر درخت سرو برای تو خواب ببیند.
ننموده خویش را و دل از من ربوده است
بسیار نازک است ادای میان تو
هوش مصنوعی: او خودش را نشان نمی‌دهد و دل مرا از دستم گرفته است، به‌طرز بسیار ظریف و لطیفی رفتار می‌کند.
حاجت به خاک کردن دام فریب نیست
صائب برون نمی رود از گلستان تو
هوش مصنوعی: نیازی به فریب و تظاهر نیست، زیرا صائب هرگز از زیبایی‌های دنیای تو خارج نمی‌شود.