غزل شمارهٔ ۶۵۱۸
زمین نشسته به خاک سیاه از غم تو
کبودپوش بو آسمان ز ماتم تو
ز اشتیاق تو خورشید داغ می سوزد
چه محو لاله و گل گشته است شبنم تو؟
به حرف پوچ نفس خرج می کنی، غافل
که نیست گنج دو عالم بهای یک دم تو
به نور عقل ز ظلمات نفس بیرون آی
مگر به عید مبدل شود محرم تو
در نشاط و طرب می زنی، نمی دانی
که حلقه در مرگ است قامت خم تو
بس است در غم دنیا گریستن، تا چند
به شوره زار شود صرف آب زمزم تو؟
چه جای چشم، که هر نوک خار این وادی
سزد که گریه کند خون به ابر بی نم تو
ترحمی به سلیمان عقل کن، تا چند
به دست دیو خورد خون خویش خاتم تو؟
مدار خود به نصیحت نهاده ای صائب
ترا گرفته غم عالم و مرا غم تو
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زمین نشسته به خاک سیاه از غم تو
کبودپوش بو آسمان ز ماتم تو
هوش مصنوعی: زمین از غم تو به رنگ سیاه در آمده و آسمان نیز به خاطر اندوه تو، به سوگ نشسته است.
ز اشتیاق تو خورشید داغ می سوزد
چه محو لاله و گل گشته است شبنم تو؟
هوش مصنوعی: از عشق و علاقهی تو خورشید با حرارت میسوزد و چهقدر شبنم تو باعث شده که گلها و لالهها محو و شگفتزده شوند.
به حرف پوچ نفس خرج می کنی، غافل
که نیست گنج دو عالم بهای یک دم تو
هوش مصنوعی: تو برای حرفهای بیمقدار و بیمعنی خود زمان و انرژی صرف میکنی، غافل از این که ارزش زندگی و لحظاتت از گنجهای دنیا بیشتر است.
به نور عقل ز ظلمات نفس بیرون آی
مگر به عید مبدل شود محرم تو
هوش مصنوعی: با استفاده از نور عقل از تاریکیهای نفس بیرون بیا وگرنه ممکن است روزهای غم و غصهات به عید و شادی مبدل نشود.
در نشاط و طرب می زنی، نمی دانی
که حلقه در مرگ است قامت خم تو
هوش مصنوعی: در شادی و خوشی مشغول رقصی، اما نمیدانی که خمیدگی قامت تو به مرگ نزدیکتر است.
بس است در غم دنیا گریستن، تا چند
به شوره زار شود صرف آب زمزم تو؟
هوش مصنوعی: کافی است که در غم دنیا گریه کنی، تا کی قرار است که آب زمزم تو به خاطر این مشکلات به هدر برود و بیفایده شود؟
چه جای چشم، که هر نوک خار این وادی
سزد که گریه کند خون به ابر بی نم تو
هوش مصنوعی: این بیت از احساس عمیق اندوه و غم ناشی از فقدان یا جدایی سخن میگوید. شاعر به جای اینکه به چشمهای خود اشاره کند، میگوید که حتی یک خار در این سرزمین به اندازه کافی برای گریه و اشک ریختن وجود دارد. او به شدت احساس میکند که نبودن کسی میتواند به اندازهای دردناک باشد که حتی ابری بدون باران نیز نتواند غم او را نشان دهد. در واقع، احساسات او آنقدر عمیق و شدید است که نمیتوان با کلمات یا اشکها توصیف کرد.
ترحمی به سلیمان عقل کن، تا چند
به دست دیو خورد خون خویش خاتم تو؟
هوش مصنوعی: به سلیمان عقل رحم کن و فکر کن که تا چه زمانی باید به دست شیطان، خون خودت را به هدر بدهی و انگشتری را که به تو دادهاند از دست بدهی؟
مدار خود به نصیحت نهاده ای صائب
ترا گرفته غم عالم و مرا غم تو
هوش مصنوعی: تو با نصیحت و مشاوره در زندگی خود پیش میروی، اما من در غم دنیا غرق شدم و نگران حال تو هستم.