غزل شمارهٔ ۶۴۹۶
جنون گنجی است گوهرخیز، زنجیر اژدهای او
تهیدستی نبیند هر که شد در گنج پای او
ز قحط دل چه خواهد کرد خط جانفزای او
که دل در سینه ها نگذاشت خال دلربای او
ز دست کوته عشاق کاری برنمی آید
مگر بالیدن از هم بگسلد بند قبای او
لب چون شکرش از گرمی شیر آب می گردد
مگر از شیره جانها کند مادر غذای او
گذارد ازترازو در فلاخن ماه کنعان را
عزیز مصر اگر بیند جمال جانفزای او
چرا از پرده بیرون آید آن غارتگر جانها؟
که چشمی نیست در عالم سزاوار لقای او
نیم آگاه از زلف رسایش، اینقدر دانم
که از دلها ترازو گشت مژگان رسای او
چو داغ تازه از زیر سیاهی برنمی آید
زلال زندگی از شرم لعل جانفزای او
مگر بر بی زبانی های من رحمی کند، ورنه
تمنا را زبان در کام می سوزد حیای او
چسان در بر کشم چون پیرهن آن سرو سیمین را؟
که رنگم می پرد از دیدن رنگ قبای او
ز کار دل گره، چون اشک از مژگان، فرو ریزد
چو آید در تبسم غنچه مشکل گشای او
طبلکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی
که پنداری زمین را می کشند از زیر پای او
تلاش قرب فقر از هر جگرداری نمی آید
که نقش پنجه شیرست نقش بوریای او
سبکسیری که از داغ جنون سرگرمیی دارد
چراغان می شود دامان دشت از نقش پای او
مرا آیینه رویی چون سکندر تشنه لب دارد
که عمر جاودان تاری است از زلف رسای او
مگر ذوق خودآرایی نقابش را براندازد
وگرنه عاشق مسکین چه دارد رونمای او؟
نمی دانم عیار لطف و قهرش را، همین دانم
که چون تیر قضا در دل نشیند هر ادای او
نمی دانم کجا آن شاخ گل را دیده ام صائب
که خونم را به جوش آورد رنگ آشنای او
غزل شمارهٔ ۶۴۹۵: نگردد بی صفا از خط لب گوهرنثار اوغزل شمارهٔ ۶۴۹۷: چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جنون گنجی است گوهرخیز، زنجیر اژدهای او
تهیدستی نبیند هر که شد در گنج پای او
هوش مصنوعی: جنون مانند گنجی ارزشمند و پر از جواهرات است. هیچ کسی که به این گنج دست یابد، در نیازی و کمبودی نخواهد بود، حتی اگر در ظاهر به زنجیر زنده باشد.
ز قحط دل چه خواهد کرد خط جانفزای او
که دل در سینه ها نگذاشت خال دلربای او
هوش مصنوعی: از کمبود عشق چه انتظاری میتوان داشت، وقتی که زیبایی او حتی ندای دلها را در سینهها نمیگذارد.
ز دست کوته عشاق کاری برنمی آید
مگر بالیدن از هم بگسلد بند قبای او
هوش مصنوعی: عاشقان دستشان کوتاه است و نمیتوانند کاری انجام دهند، جز اینکه اگر با هم ارتباطشان قطع شود، به او افتخار کنند.
لب چون شکرش از گرمی شیر آب می گردد
مگر از شیره جانها کند مادر غذای او
هوش مصنوعی: لب مانند شکر میشود زمانی که شیر گرم آب میشود، اما تنها زمانی که مادر از جان خود برای او غذا تهیه کند.
گذارد ازترازو در فلاخن ماه کنعان را
عزیز مصر اگر بیند جمال جانفزای او
هوش مصنوعی: اگر زیبایی جانفزای او را عزیز مصر ببیند، ترازوی خیانت را در فلاخن ماه کنعان قرار میدهد.
چرا از پرده بیرون آید آن غارتگر جانها؟
که چشمی نیست در عالم سزاوار لقای او
هوش مصنوعی: چرا آن کسی که جانها را میگیرد، باید خود را نشان دهد؟ چون در این دنیا هیچکس لایق دیدار او نیست.
نیم آگاه از زلف رسایش، اینقدر دانم
که از دلها ترازو گشت مژگان رسای او
هوش مصنوعی: از زیبایی موی او اندکی آگاه هستم و میدانم که مژگان دلفریبش چقدر بر دلها تأثیر میگذارد.
چو داغ تازه از زیر سیاهی برنمی آید
زلال زندگی از شرم لعل جانفزای او
هوش مصنوعی: وقتی درد و زخم تازهای از دل darkness و غم بیرون نمیآید، زندگی پاک و شفاف هم نمیتواند از زیبایی و جذابیت او بینصیب بماند.
مگر بر بی زبانی های من رحمی کند، ورنه
تمنا را زبان در کام می سوزد حیای او
هوش مصنوعی: اگر او به بیزبانی و بیکلامی من رحم کند، در غیر این صورت، آرزوهایم را زبانم در کام خود میسوزاند و شرم او مانع بیان آن میشود.
چسان در بر کشم چون پیرهن آن سرو سیمین را؟
که رنگم می پرد از دیدن رنگ قبای او
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم مانند پیراهن آن دختر زیبا را در آغوش بگیرم؟ چرا که از دیدن زیبایی لباس او رنگم میپرد.
ز کار دل گره، چون اشک از مژگان، فرو ریزد
چو آید در تبسم غنچه مشکل گشای او
هوش مصنوعی: وقتی دل به سختیها دچار میشود، اشکها مانند قطرههای باران از چشمها سرازیر میشوند. اما با لبخند دلنشین گلها که مشکلگشا است، این غم و اندوه به آرامی دور میشود.
طبلکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی
که پنداری زمین را می کشند از زیر پای او
هوش مصنوعی: سازنده طبل در حالتی نگرانکننده، در سفر به دور دنیا است، گویی که زمین را از زیر پایش میکشند.
تلاش قرب فقر از هر جگرداری نمی آید
که نقش پنجه شیرست نقش بوریای او
هوش مصنوعی: تنها کوشش برای نزدیک شدن به فقر کافی نیست، چرا که این تلاش همچون نشانی از قدرت و جسارت یک شیر است که نمیتواند به سادگی بر کاهلی و ناتوانی فائق آید.
سبکسیری که از داغ جنون سرگرمیی دارد
چراغان می شود دامان دشت از نقش پای او
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر عشق و دیوانگیاش شاداب و خوشحال است، دشت را با رد پای خود پر از زیبایی و نور میکند.
مرا آیینه رویی چون سکندر تشنه لب دارد
که عمر جاودان تاری است از زلف رسای او
هوش مصنوعی: آیینه چهرهام شبیه سکندر است که تشنه لب به نظر میرسد، و عمر جاودان مانند تار مویی است که از زیبایی او پیدا شده.
مگر ذوق خودآرایی نقابش را براندازد
وگرنه عاشق مسکین چه دارد رونمای او؟
هوش مصنوعی: اگر جذبه و زیبایی او باعث نشود که نقابش را بردارد، پس این عاشق بیچاره چه چیزی برای نشان دادن زیبایی او دارد؟
نمی دانم عیار لطف و قهرش را، همین دانم
که چون تیر قضا در دل نشیند هر ادای او
هوش مصنوعی: نمیدانم چقدر محبت و دلخوری او ارزش دارد، تنها میدانم که وقتی تقدیر او به دل برستد، هر حرکت و رفتار او تاثیر عمیقی دارد.
نمی دانم کجا آن شاخ گل را دیده ام صائب
که خونم را به جوش آورد رنگ آشنای او
هوش مصنوعی: نمیدانم آن گل زیبا را کجا دیدهام، ولی آنقدر آشناست که وقتی به آن نگاه میکنم، احساس عجیبی به من دست میدهد و خونم به جوش میآید.
حاشیه ها
1399/06/18 13:09
حسین کرمی مصمم
الحق که صائب حافط و لسان الغیب دیگریست و در عجبم که چرا در بین مردم چنین غریب مانده است