غزل شمارهٔ ۶۴۶
ز حرف سرد چه پروا روان سوخته را؟
که هست مرهم کافور، جان سوخته را
ز بس که اهل سعادت گرسنه چشم شدند
هما به سگ ندهد استخوان سوخته را
نظر به نعمت الوان چرا سیاه کند؟
به خون چو لاله زند هر که نان سوخته را
به حرف عشق دل داغدار من زنده است
که آتش آب حیات است جان سوخته را
به داغ سینه من دست آشنا مکنید
که می چکد ز نفس خون دهان سوخته را
دهن به شکوه خونین چو لاله باز مکن
که مرهم است خموشی زبان سوخته را
ملایمت طمع از زاهدان خشک مدار
که مغز، آه بود استخوان سوخته را
توان چو آهوی مشکین به بوی مشک شناخت
ز حرفهای جگرسوز، جان سوخته را
به داغ عاریه محتاج نیست سینه گرم
ز خود چراغ بود خانمان سوخته را
نسوخت هر که درین ره نفس، نمی داند
که سوختن پر و بال است جان سوخته را
اگر چه خط دم صبح جزاست خوبان را
شب وصال بود عاشقان سوخته را
ز داغ لاله سیاهی نمی رود هرگز
ز دل چگونه برآرم فغان سوخته را؟
به عشق رغبت من تازه می شود صائب
ز هر که می شنوم بوی جان سوخته را
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز حرف سرد چه پروا روان سوخته را؟
که هست مرهم کافور، جان سوخته را
هوش مصنوعی: از سخن تلخ نترس، چرا که برای دل سوخته، آرامش و تسکینی وجود دارد.
ز بس که اهل سعادت گرسنه چشم شدند
هما به سگ ندهد استخوان سوخته را
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه کسانی که خوشبخت هستند، همیشه در انتظار چیزهای بهتر و ارزشمندتری هستند، حتی هما (پرندهای افسانهای) هم نمیتواند استخوان سوختهای را به سگ بدهد.
نظر به نعمت الوان چرا سیاه کند؟
به خون چو لاله زند هر که نان سوخته را
هوش مصنوعی: چرا کسی باید با دیدن نعمتهای مختلف و زیبا، خود را غمگین و سیاه کند؟ کسی که به خاطر دردی که دارد، مانند لالهای که از خون خود رنگین است، به نان سوخته حمله میکند و به سراغ بدبختی میرود.
به حرف عشق دل داغدار من زنده است
که آتش آب حیات است جان سوخته را
هوش مصنوعی: دل غمگین من از عشق زنده است، زیرا این عشق مانند آتش، آب حیات است برای روحی که سوخته و در حال رنج است.
به داغ سینه من دست آشنا مکنید
که می چکد ز نفس خون دهان سوخته را
هوش مصنوعی: به دل من زخمهای سنگینی زدهاید، اما لطفا به آن دست نزنید، چون این درد و رنج باعث شده است که از دلم خون سینهام بریزد و بر دلم اثر بگذارد.
دهن به شکوه خونین چو لاله باز مکن
که مرهم است خموشی زبان سوخته را
هوش مصنوعی: دهان خود را به صحبتهای ناپسند باز نکن که خاموشی، تسکینی برای زخمهای دل است.
ملایمت طمع از زاهدان خشک مدار
که مغز، آه بود استخوان سوخته را
هوش مصنوعی: زاهدان خشک و بیرحم نباید در برابر طمع و آرزوهای لطیف جانبداری کنند، زیرا آنچه که عمیق و ارزشمند است، همانند مغز است که در دل استخوان سوخته قرار دارد.
توان چو آهوی مشکین به بوی مشک شناخت
ز حرفهای جگرسوز، جان سوخته را
هوش مصنوعی: توان و قدرت مانند آهوی خوشبو است که عطر مشک را حس میکند. انسانهای خردمند با گوش دادن به سخنان دردآور و عمیق، میتوانند روحهای آزرده و رنجیده را شناسایی کنند.
به داغ عاریه محتاج نیست سینه گرم
ز خود چراغ بود خانمان سوخته را
هوش مصنوعی: دل آدمی نیازی به داغ و زخم دیگران ندارد، زیرا برای روشنی و گرمی خود، چراغی در درونش دارد که میتواند خانهای را که سوخته است، روشن کند.
نسوخت هر که درین ره نفس، نمی داند
که سوختن پر و بال است جان سوخته را
هوش مصنوعی: هر کسی که در راه عشق به خودآگاهی نرسیده و دچار درد و رنج نمیشود، نمیداند که آتشسوزی و سوختن، به معنای رهایی و بال گشودن روحی است که در درد و رنج آتش میگیرد.
اگر چه خط دم صبح جزاست خوبان را
شب وصال بود عاشقان سوخته را
هوش مصنوعی: اگرچه صبح زود علامت جدایی است، اما برای خوبان و محبوبان شب وصال و نزدیکی است، در حالی که عاشقان دل سوخته به دنبال عشق خود هستند.
ز داغ لاله سیاهی نمی رود هرگز
ز دل چگونه برآرم فغان سوخته را؟
هوش مصنوعی: تأثیر غم و اندوهی که در دل دارم هیچگاه از بین نمیرود؛ چگونه میتوانم فریاد دل شکستهام را بلند کنم؟
به عشق رغبت من تازه می شود صائب
ز هر که می شنوم بوی جان سوخته را
هوش مصنوعی: عشق من را همیشه تازه و زنده نگه میدارد؛ هر بار که بوی کسی را میشنوم که همچون من سختیها و دردهای عشق را تجربه کرده است.