گنجور

غزل شمارهٔ ۶۴۴۹

عشق سلطان و زمین میدان، فلک چوگان در او
سرفرازان جهان چون گوی سرگردان در او
عالم از حسن ازل یک چهره آراسته است
در بهشت افتاد هر چشمی که شد حیران در او
از سپهر سفله تشریف تن آسانی مخواه
پیرهن از چاه دارد یوسف کنعان در او
گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد
خنده سوفار گردد غنچه پیکان در او
بحر خونخواری است بی ساحل جهان آب و گل
کز تریهای فلک دایم بود طوفان در او
بعد عمری آسان گر لقمه ای احسان کند
استخوان خشکی منت بود پنهان در او
از گلستانی که من دارم امید برگ عیش
نیست جز زخم نمایان یک لب خندان در او
بر سر بازار آب زندگی آیینه ای است
چهره هر کس به نوبت می کند جولان در او
نیست گر چرخ سدل خصم روشن گوهران
از چه باشد در سیاهی چشمه حیوان در او؟
چون صدف هر سینه کز گرد علایق پاک شد
گوهر شهوار گردد قطره باران در او
بحر را هر چند در درگاه چوب منع نیست
هست چندین دست رد از پنجه مرجان در او
نیست صائب دل غمین از تنگی زندان جسم
چون صدف تنگ است گوهر می شود غلطان در او

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق سلطان و زمین میدان، فلک چوگان در او
سرفرازان جهان چون گوی سرگردان در او
هوش مصنوعی: عشق مانند یک پادشاه است و زمین میدان نبرد اوست. آسمان نیز به جای چمن، به بازی چرخیده و بزرگ‌ترهای جهان مانند توپ در این بازی سرگردان هستند.
عالم از حسن ازل یک چهره آراسته است
در بهشت افتاد هر چشمی که شد حیران در او
هوش مصنوعی: جهان به واسطه زیبایی ازل همچون چهره‌ای زیبا آراسته شده است و هر چشمی که در این زیبایی غرق شود، بهشت را در خواهد یافت.
از سپهر سفله تشریف تن آسانی مخواه
پیرهن از چاه دارد یوسف کنعان در او
هوش مصنوعی: از آسمان افرادی که به راحت‌طلبی معروف هستند، توقع نداشته باش که مقام و منزلت بالایی داشته باشند. یوسف، که معروف به زیبایی و شخصیت خاص است، پیراهنش را از چاه برمی‌دارد، یعنی مقام و اهمیت او در زادگاه و شرایط سختی به دست آمده است.
گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد
خنده سوفار گردد غنچه پیکان در او
هوش مصنوعی: اگر به این شکل در نظر گرفته شود که چرخ کمان به دور خواهد آمد، خنده‌ای که با سوفار همراه است، غنچه‌ای را به شکل پیکان درون خود خواهند داشت.
بحر خونخواری است بی ساحل جهان آب و گل
کز تریهای فلک دایم بود طوفان در او
هوش مصنوعی: جهان مانند دریایی است بی‌کران و خون‌خوار، جایی که آب و خاک در آن وجود دارد. این دریا همیشه در حال طوفان است و دلیل آن، رطوبت‌های آسمانی است که به طور مداوم بر آن تأثیر می‌گذارند.
بعد عمری آسان گر لقمه ای احسان کند
استخوان خشکی منت بود پنهان در او
هوش مصنوعی: پس از سال‌ها زندگی آسان، اگر کسی با دست‌گیری و نیکی به او لقمه‌ای بدهد، مثل این است که در درون آن استخوان خشک، منت و احسانی پنهان شده است.
از گلستانی که من دارم امید برگ عیش
نیست جز زخم نمایان یک لب خندان در او
هوش مصنوعی: از باغی که من دارم، انتظار خوشی و لذتی نیست، جز نمایان شدن زخم‌هایی که ناشی از لبخند یک شخص شاداب است.
بر سر بازار آب زندگی آیینه ای است
چهره هر کس به نوبت می کند جولان در او
هوش مصنوعی: در بازار زندگی، آبی وجود دارد که در آن هر فرد به نوبت خود را می‌بیند و نمایان می‌کند.
نیست گر چرخ سدل خصم روشن گوهران
از چه باشد در سیاهی چشمه حیوان در او؟
هوش مصنوعی: اگر در آسمان، دشمنی وجود نداشته باشد که نور را ببیند، پس از چه چیزی صحبت می‌کنیم که در تیرگی چشمه جانوری وجود دارد؟
چون صدف هر سینه کز گرد علایق پاک شد
گوهر شهوار گردد قطره باران در او
هوش مصنوعی: زمانی که دل انسان از چشم و هم چشمی‌ها و وابستگی‌های دنیوی پاک شود، مانند صدفی می‌شود که درونش الماس و گوهر وجود دارد. در این حالت، احساسات و زیبایی‌های درونی فرد به وضوح نمایان می‌شود، دقیقاً مثل قطره بارانی که در دل این گوهر می‌درخشد.
بحر را هر چند در درگاه چوب منع نیست
هست چندین دست رد از پنجه مرجان در او
هوش مصنوعی: اگرچه دریا درب‌های چوبی منع ندارد، اما باز هم دست‌های زیادی با انگشتان مرجانی در آن وجود دارد.
نیست صائب دل غمین از تنگی زندان جسم
چون صدف تنگ است گوهر می شود غلطان در او
هوش مصنوعی: دل غمگین صائب در محدودیت‌های جسمانی‌اش، مانند صدفی است که در تنگی خود، گوهر را به حرکت درمی‌آورد.