گنجور

غزل شمارهٔ ۶۴۴۷

دیده روشن می شود از خط عنبر یار او
می برد زنگ از دل آیینه ها زنگار او
جامه فانوس گردد پرده شرم و حیا
برفروزد از شراب لعل چون رخسار او
کوه تمکینش زبان بند فغان ها گشته است
برنمی آید صدا از کبک در کهسار او
از خرامش بس که کیفیت تراوش می کند
نقش پا رطل گران می گردد از رفتار او
ما به بوی پیرهن کردیم چون یعقوب صلح
وقت چشمی خوش که روشن گردد از دیدار او
بستر آرام پروانه است خواب روز شمع
وای بر آن کس که بیدارست دایم یار او
هر که دارد ناله ای، صائب در آن کو محرم است
بلبل خاموش را ره نیست در گلزار او

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیده روشن می شود از خط عنبر یار او
می برد زنگ از دل آیینه ها زنگار او
هوش مصنوعی: چشم‌ها به خاطر خطّی که بر پیشانی محبوب است، روشن می‌شود و عشق او، غبار و کدورت دل‌ها را پاک می‌کند.
جامه فانوس گردد پرده شرم و حیا
برفروزد از شراب لعل چون رخسار او
هوش مصنوعی: پوشش جامه مانند یک فانوس می‌شود و پرده‌ای از خجالت و حیا را به وجود می‌آورد، در حالی که شراب سرخ همچون صورت او، نورانی و درخشان است.
کوه تمکینش زبان بند فغان ها گشته است
برنمی آید صدا از کبک در کهسار او
هوش مصنوعی: کوه با زیبایی و عظمت خود، همه ناله و فریادها را خاموش کرده و صدای کبک‌ها هم در سکوت کوهستان او به گوش نمی‌رسد.
از خرامش بس که کیفیت تراوش می کند
نقش پا رطل گران می گردد از رفتار او
هوش مصنوعی: از زیبایی و شیوه‌ی راه رفتن او، آن‌قدر جاذبه و جذابیت ساطع می‌شود که هر قدمش چنان تاثیرگذاری دارد که گویی باری سنگین از خود به جا می‌گذارد.
ما به بوی پیرهن کردیم چون یعقوب صلح
وقت چشمی خوش که روشن گردد از دیدار او
هوش مصنوعی: ما به یاد بوی پیراهن یعقوب، آنقدر دلتنگ و به اشتیاقیم که چشمانمان همچون او روشن شود و از دیدار معشوق سرشار از خوشحالی گردد.
بستر آرام پروانه است خواب روز شمع
وای بر آن کس که بیدارست دایم یار او
هوش مصنوعی: پروانه در بستر آرام خوابیده و شمع در حال سوختن است. آه بر کسی که همیشه بیدار است و یار او نیز همیشه بیدار می‌ماند.
هر که دارد ناله ای، صائب در آن کو محرم است
بلبل خاموش را ره نیست در گلزار او
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش غمی دارد، در نزد صائب کسی نیست که او را درک کند و بفهمد. بلبل خاموش، که صدای خود را پنهان کرده، نمی‌تواند در باغی که او پر از گل است و شادابی می‌کند، راهی پیدا کند.