گنجور

غزل شمارهٔ ۶۴۱۴

بی درد مشکل است سخن گفتن این چنین
رنگین شود سخن ز جگر سفتن این چنین
خامش نشین و خون جگر خور که می شود
خون غزال، مشک ز بنهفتن این چنین
بی نقش شو که خواب پریشان بینش است
آیینه وار نقش پذیرفتن این چنین
سیلاب شکوه است سخن چون گره شود
شد حرف من دراز ز ناگفتن این چنین
هر غنچه ای که هست هلاک شکفتن است
ما خوش برآمدیم به نشکفتن این چنین
کار من سیاه گلیم است در چمن
مانند داغ لاله به خون خفتن این چنین
زلف تو برد دین و دل و عقل و هوش من
شب پاک خانه را نتوان رفتن این چنین
آلوده می کند به هوس عشق پاک را
عذر گناه غیر پذیرفتن این چنین
از خواب ناز نرگس او وا نمی شود
در آفتابرو نتوان خفتن این چنین
در پیش باطلان جهان حرف حق مگو
منصور شد هلاک ز حق گفتن این چنین
کار من است صاب و این جان بی قرار
با دست رعشه دار گهر سفتن این چنین

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی درد مشکل است سخن گفتن این چنین
رنگین شود سخن ز جگر سفتن این چنین
هوش مصنوعی: گفتن سخن‌های زیبا و دلنشین بدون داشتن درد و رنج بسیار سخت است. برای بیان احساسات عمیق و واقعی، باید از درون و از دل رنج کشید.
خامش نشین و خون جگر خور که می شود
خون غزال، مشک ز بنهفتن این چنین
هوش مصنوعی: سکوت کن و از درد درونت رنج ببر، چرا که در این حالت، خون غزال هم به مانند مشک از دل برمی‌آید.
بی نقش شو که خواب پریشان بینش است
آیینه وار نقش پذیرفتن این چنین
هوش مصنوعی: برای اینکه درکی واضح و درست از واقعیت داشته باشی، باید از پیچیدگی‌ها و افکار آشفته دور شوی. مانند آینه‌ای که بدون هیچ تصوری تنها تصویر واقعیت را منعکس می‌کند، باید قابلیت پذیرش حقایق را بدون پیش‌داوری پیدا کنی.
سیلاب شکوه است سخن چون گره شود
شد حرف من دراز ز ناگفتن این چنین
هوش مصنوعی: سخن وقتی به زیبایی و عظمت می‌رسد که مانند گره‌ای در هم پیچیده شود و چون نتوانستم به خوبی بگویم، حرف‌های من طولانی و بی‌پایان شده است.
هر غنچه ای که هست هلاک شکفتن است
ما خوش برآمدیم به نشکفتن این چنین
هوش مصنوعی: هر گلی که وجود دارد، در واقع در معرض خطر شکفتن و پژمردن است. اما ما با خوشحالی در وضعیت عدم شکفتن باقی مانده‌ایم و این وضعیت برای ما رضایت بخش است.
کار من سیاه گلیم است در چمن
مانند داغ لاله به خون خفتن این چنین
هوش مصنوعی: من در کارم مانند سیاهی گلی هستم که در چمن افتاده است، همچون داغ لاله‌ای که به خاطر خونش به زمین افتاده.
زلف تو برد دین و دل و عقل و هوش من
شب پاک خانه را نتوان رفتن این چنین
هوش مصنوعی: زلف تو باعث شده که دین، دل، عقل و هوشم را برباید و در این شب آرام، نمی‌توانم با این حالت به خانه‌ام بروم.
آلوده می کند به هوس عشق پاک را
عذر گناه غیر پذیرفتن این چنین
هوش مصنوعی: عشق خالص و پاک را با خواسته‌های ناپاک تحت تأثیر قرار می‌دهد و این که انسان تقاص گناه خود را نپذیرد، بهانه‌ای برای توجیه رفتارهای نادرست اوست.
از خواب ناز نرگس او وا نمی شود
در آفتابرو نتوان خفتن این چنین
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا و خواب‌آلود او در زیر نور آفتاب بیدار نمی‌شود و نمی‌توان به این راحتی در کنار او استراحت کرد.
در پیش باطلان جهان حرف حق مگو
منصور شد هلاک ز حق گفتن این چنین
هوش مصنوعی: در میان افرادی که باطل و نادرست می‌گویند، حق را بیان نکن؛ زیرا منصور به خاطر گفتن حقیقت سرنوشت شومی پیدا کرد.
کار من است صاب و این جان بی قرار
با دست رعشه دار گهر سفتن این چنین
هوش مصنوعی: کار من این است که با دستان لرزانم، این گوهر را از دل دریا بیرون بیاورم، در حالی که جانم بی‌قرار است.