غزل شمارهٔ ۶۳۹۸
از دستبرد ناله آتش زبان من
چون جوی شیر، آب شده است استخوان من
تا دست می زنی به هم، از دست رفته ام
بر بادپای گرد سوارست جان من
گلچین به جای گل کف افسوس می برد
از باغ و بوستان همیشه خزان من
انگشت اگر شود خس و خاشاک این چمن
نتوان سخن چو غنچه کشید از زبان من
ذرات روزگار بود خوشه چین مرا
گرم است ازان چو مهر جهانتاب نان من
از بانگ صور، لذت افسانه می برد
درمانده است حشر به خواب گران من
تیر از تنم چو موی برون آید از خمیر
از سنگ بس که نرم شده است استخوان من
یارب چه کرده ام، که دو منزل یکی کند
گرد کسادی از عقب کاروان من
چون غنچه صدهزار خم و پیچ خورده است
در تنگنای مهر خموشی زبان من
از خارخار سینه مرا آشیان بس است
گو برق حادثات بسوز آشیان من
از موج گریه دامی در خاک کرده است
در هر گل زمین مژه خون فشان من
تا لعل آتشین ترا بوسه داده ام
چون لاله سوخته است ز دل تا زبان من
پاک است همچو خانه آیینه، خانه ام
راز نهان بود گل باغ عیان من
صائب هزار حیف که در روزگار نیست
یک اهل دل که فهم نماید زبان من
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از دستبرد ناله آتش زبان من
چون جوی شیر، آب شده است استخوان من
هوش مصنوعی: زبان من مانند جوی شیر از نالههای آتش به دستبرد افتاده و باعث شده که استخوانم ز آب آتشین پر شود.
تا دست می زنی به هم، از دست رفته ام
بر بادپای گرد سوارست جان من
هوش مصنوعی: هر زمان که با دست به هم بزنی، من گم شدهام و جانم مانند پای گرد سوار در باد پراکنده است.
گلچین به جای گل کف افسوس می برد
از باغ و بوستان همیشه خزان من
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال زیبایی و شادی است، به جای گل، تنها حسرت و اندوهی از همیشه بیبرگی و خشکی باغ و بوستان من را با خود میبرد.
انگشت اگر شود خس و خاشاک این چمن
نتوان سخن چو غنچه کشید از زبان من
هوش مصنوعی: اگر دستم مانند گیاهان بیارزش و بیفایده باشد، نمیتوانم مانند گل، سخن زیبا و دلنشین بگویم.
ذرات روزگار بود خوشه چین مرا
گرم است ازان چو مهر جهانتاب نان من
هوش مصنوعی: زندگی مانند خوشهچینی است که من در آن به جمعآوری و استفاده از نعمتها مشغولم. وجود من گرم و پر از محبت است مانند خورشیدی که درخشش آن به من نان و روزی میدهد.
از بانگ صور، لذت افسانه می برد
درمانده است حشر به خواب گران من
هوش مصنوعی: از صدای شیپور قیامت، حالتی دلپذیر میبرد. در این حال، روز قیامت به خواب عمیق من گرفتار شده است.
تیر از تنم چو موی برون آید از خمیر
از سنگ بس که نرم شده است استخوان من
هوش مصنوعی: وقتی تیر از بدنم خارج میشود، انگار که مانند مویی است که از یک خمیر بیرون میآید، چون استخوان من به شدت نرم شده است.
یارب چه کرده ام، که دو منزل یکی کند
گرد کسادی از عقب کاروان من
هوش مصنوعی: ای خدا، من چه کردهام که در پی عقبرفتگی و مشکلات، دو منزل را به یکدیگر پیوند داده و مشکلاتی برایم به وجود آمده است؟
چون غنچه صدهزار خم و پیچ خورده است
در تنگنای مهر خموشی زبان من
هوش مصنوعی: زبان من مانند غنچهای است که در میان عشق و مهر پنهان شده و به خاطر این حالت، هزاران پیچ و خم را تجربه کرده است.
از خارخار سینه مرا آشیان بس است
گو برق حادثات بسوز آشیان من
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که در دل دارم، به همین آشیانهای که ساختهام راضیام. حتی اگر برق حوادث زندگی، این آشیانه را بسوزاند.
از موج گریه دامی در خاک کرده است
در هر گل زمین مژه خون فشان من
هوش مصنوعی: گریهام مانند موجی است که بر روی زمین پخش شده و در هر گلی، اشک من به شکل مژهای خونین دیده میشود.
تا لعل آتشین ترا بوسه داده ام
چون لاله سوخته است ز دل تا زبان من
هوش مصنوعی: من از عشق تو چنان سوختهام که زبانم از گفتن باز مانده و گل لالهام به رنگ آتش درآمده است.
پاک است همچو خانه آیینه، خانه ام
راز نهان بود گل باغ عیان من
هوش مصنوعی: خانهام مانند خانهی آیینهای پاک و بینقص است و در آن، رازهای پنهانی وجود دارد که به زیبایی گلهای باغم نمایان است.
صائب هزار حیف که در روزگار نیست
یک اهل دل که فهم نماید زبان من
هوش مصنوعی: هزار افسوس که در این زمان کسی پیدا نمیشود که بتواند عمق احساسات و اندیشههای من را درک کند.