گنجور

غزل شمارهٔ ۶۳۶۲

گشتم غبار و غیرت ناورد من همان
در چشم خصم خاک زند گرد من همان
میخانه را به آب رسانید ساغرم
گل می کند خزان ز رخ زرد من همان
صبح قیامت از تب خورشید شد خلاص
از استخوان برون نرود درد من همان
دارم چو صبح اگر چه به بر آفتاب را
خون می تراود از نفس سرد من همان
با بحر اگر چه دست در آغوش کرده است
چون موج می تپد دل بی درد من همان
صائب اگر چه کرد برابر مرا به خاک
دارد سپهر دون سر ناورد من همان

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گشتم غبار و غیرت ناورد من همان
در چشم خصم خاک زند گرد من همان
هوش مصنوعی: من مثل غبار و لرزشی از غیرت هستم، در برابر دشمنانم، خاکی هستم که در چشمان آنها می‌افتد.
میخانه را به آب رسانید ساغرم
گل می کند خزان ز رخ زرد من همان
هوش مصنوعی: میخانه را به آب رسانید و ساغرم پر از گل می‌شود، اما خزان به خاطر رنگ زرد صورتم همان تابستان را حس می‌کند.
صبح قیامت از تب خورشید شد خلاص
از استخوان برون نرود درد من همان
هوش مصنوعی: در صبح قیامت، وقتی که نور خورشید درخشان می‌شود، درد و رنج من از بین نمی‌رود و همچنان در وجودم باقی می‌ماند.
دارم چو صبح اگر چه به بر آفتاب را
خون می تراود از نفس سرد من همان
هوش مصنوعی: من مثل صبح، روشن و پرشور هستم، هرچند که در این حالت، آفتاب را با خون خود که از نفس سرد من برمی‌آید، می‌پوشانم.
با بحر اگر چه دست در آغوش کرده است
چون موج می تپد دل بی درد من همان
هوش مصنوعی: هرچند که من در آغوش دریا هستم و با آن ارتباط دارم، دل بی‌درد من همچون موجی است که بی‌وقفه می‌جهد.
صائب اگر چه کرد برابر مرا به خاک
دارد سپهر دون سر ناورد من همان
هوش مصنوعی: صائب، حتی اگر به من بی‌اعتنایی کند و مرا به زیر پا بگذارد، اما من با این حال همچنان در جایگاه خود باقی‌ام و از ارزش خود کم نمی‌شود.