گنجور

غزل شمارهٔ ۶۳۵۲

رحیم شد دل دشمن ز ناتوانی من
حصار آهن من گشت شیشه جانی من
ز خار سبز به رهرو نمی رسد آسیب
ز کامرانی خصم است کامرانی من
نیارمید چو موج سراب نیم نفس
درین قلمرو وحشت سبک عنانی من
به هیچ تشنه جگر روی تلخ ننمودم
همیشه بود سبیل آب زندگانی من
به حسن عاقبت خود امیدها دارم
که صرف پیر مغان گشت نوجوانی من
که را فتاد به رویم نظر ز سنگدلان؟
که خونچکان نشد از چهره خزانی من
رسید بر لب بام زوال خورشیدم
نکرده راست نفس صبح شادمانی من
مرا شکایتی از آستین فشانان نیست
چو شمع سوخت مرا آتشین زبانی من
منم چو شبنم گل آبروی گلزارش
نمی شود نکند حسن دیده بانی من
مخور چو غنچه مرا بر دل ای چمن پیرا
که رنگ گل پرد از بال و پر فشانی من
دل شکفته نماند درین جهان صائب
اگر ز پرده برآید غم نهانی من

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رحیم شد دل دشمن ز ناتوانی من
حصار آهن من گشت شیشه جانی من
هوش مصنوعی: دل دشمن به خاطر ناتوانی من مهربان شده است، چون قلعه‌ای آهنین، حالا مانند شیشه‌ای شکننده شده‌ام.
ز خار سبز به رهرو نمی رسد آسیب
ز کامرانی خصم است کامرانی من
هوش مصنوعی: زخاردیدنی به تفرج‌کننده آسیب نمی‌زند، چون خوشبختی من به دشمنان و ناکامی‌هایشان وابسته است.
نیارمید چو موج سراب نیم نفس
درین قلمرو وحشت سبک عنانی من
هوش مصنوعی: موج سراب مرا نیامید، در این سرزمین پر از وحشت، حتی نمی‌توانم یک نفس راحت بکشم و آزادی‌ام را احساس کنم.
به هیچ تشنه جگر روی تلخ ننمودم
همیشه بود سبیل آب زندگانی من
هوش مصنوعی: هرگز به کسی که تشنه است، تلخی نچشیدم. همیشه برای من، سببی برای شادابی و زندگی وجود دارد.
به حسن عاقبت خود امیدها دارم
که صرف پیر مغان گشت نوجوانی من
هوش مصنوعی: من به آینده و سرانجام خوبی که در انتظارم است امیدوارم، چرا که دوران جوانی‌ام صرف لذت‌ها و خوشی‌های دنیایی شده است.
که را فتاد به رویم نظر ز سنگدلان؟
که خونچکان نشد از چهره خزانی من
هوش مصنوعی: کیست که به من نگاه کند، در حالی که دلش سنگی است؟ آیا هیچ‌کس از چهره‌ی غمگین و پژمرده‌ام تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد؟
رسید بر لب بام زوال خورشیدم
نکرده راست نفس صبح شادمانی من
هوش مصنوعی: خورشید در آستانه غروب است و من هنوز نتوانسته‌ام به حالت شادمانی و رضایت صبحگاهی خود برگردم.
مرا شکایتی از آستین فشانان نیست
چو شمع سوخت مرا آتشین زبانی من
هوش مصنوعی: من از کسانی که به من حمله می‌کنند شکایتی ندارم، چون مانند شمعی که می‌سوزد، به خاطر زبان تند و آتشینم دچار درد و رنج شده‌ام.
منم چو شبنم گل آبروی گلزارش
نمی شود نکند حسن دیده بانی من
هوش مصنوعی: من به مانند شبنم هستم که زیبایی و لطافت گل‌ها را تحت‌الشعاع قرار نمی‌دهد، زیرا ممکن است زیبایی من در چشم ناظر به درستی دیده نشود.
مخور چو غنچه مرا بر دل ای چمن پیرا
که رنگ گل پرد از بال و پر فشانی من
هوش مصنوعی: ای چمن‌پیرا، دلم را مانند غنچه مخر، زیرا که زیبایی من به مانند رنگ گل از بال و پر من منتشر می‌شود.
دل شکفته نماند درین جهان صائب
اگر ز پرده برآید غم نهانی من
هوش مصنوعی: دل شاداب در این دنیا پایدار نمی‌ماند. اگر غم پنهان من آشکار شود، دیگر نمی‌توانم آن را پنهان کنم.