گنجور

غزل شمارهٔ ۶۳۲۰

ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن
قرار در دل دریا نمی توان کردن
ز صدق شد دهن صبح پر ز خون شفق
به حرف راست دهن وا نمی توان کردن
به سنگ خاره عبث تیشه می زند فرهاد
به زور در دل کس جا نمی توان کردن
مرا ز آینه روی یار چون طوطی
به حرف و صوت دل آسا نمی توان کردن
چه گل توان ز رخ یار با حیا چیدن؟
به چشم بسته تماشا نمی توان کردن
متاب روی ز اهل سخن که طوطی را
ز پشت آینه گویا نمی توان کردن
میسرست جلا تا به سرمه عبرت
نظر سیه به تماشا نمی توان کردن
ز آسمان و زمین هست تا اثر بر جا
ز دود و گرد نظر وا نمی توان کردن
بساز با غم جانان که ترک وصل گهر
به تلخرویی دریا نمی توان کردن
دل دو نیم به دست آر چون قلم صائب
که قطع راه به یک پا نمی توان کردن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن
قرار در دل دریا نمی توان کردن
هوش مصنوعی: از عشق نمی‌توان انتظار صبر داشت، زیرا مثل این است که بخواهی در دل دریایی آرامشی پیدا کنی.
ز صدق شد دهن صبح پر ز خون شفق
به حرف راست دهن وا نمی توان کردن
هوش مصنوعی: به خاطر صداقتی که در دل وجود دارد، صبح با رنگ سرخ افق شروع می‌شود. انسان‌های صادق هرگز نمی‌توانند حرف نادرست بزنند.
به سنگ خاره عبث تیشه می زند فرهاد
به زور در دل کس جا نمی توان کردن
هوش مصنوعی: فرهاد به جای اینکه وقتش را صرف چیزی بیهوده کند و بر روی سنگ سخت کار کند، بهتر است بداند که نمی‌تواند به زور در دل کسی جا بگیرد.
مرا ز آینه روی یار چون طوطی
به حرف و صوت دل آسا نمی توان کردن
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم همانند طوطی به زیبایی صدای دلنشین یار را در آینه ببینم و به زبان بیاورم.
چه گل توان ز رخ یار با حیا چیدن؟
به چشم بسته تماشا نمی توان کردن
هوش مصنوعی: چطور می‌توان از صورت معشوق با حیا گلی چید؟ زیرا بدون دید به او نمی‌توان به درستی تماشا کرد.
متاب روی ز اهل سخن که طوطی را
ز پشت آینه گویا نمی توان کردن
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه طوطی که در پشت آینه است، نمی‌تواند به خوبی صحبت کند، نباید از اهل سخن انتظار زیادی داشته باشی.
میسرست جلا تا به سرمه عبرت
نظر سیه به تماشا نمی توان کردن
هوش مصنوعی: اگر خواهان دیدن حقیقت و عبرت‌ آموزی هستی، باید از سرمه و زیبایی‌های ظاهری بگذری، زیرا نمی‌توان به خوبی و بصیرت رسید در حالی که فقط به تماشا و ظواهر سیاه و ناامیدکننده بسنده کنی.
ز آسمان و زمین هست تا اثر بر جا
ز دود و گرد نظر وا نمی توان کردن
هوش مصنوعی: از آسمان و زمین نشانه‌هایی باقی مانده است که نمی‌توان به سادگی از کنار آنها گذشت و به آنها توجه نکرد.
بساز با غم جانان که ترک وصل گهر
به تلخرویی دریا نمی توان کردن
هوش مصنوعی: با غم عشق معشوق خود زندگی کن، زیرا ترک کردن یاری او مانند این است که نتوانی از تلخی دریا بگریزی.
دل دو نیم به دست آر چون قلم صائب
که قطع راه به یک پا نمی توان کردن
هوش مصنوعی: دل خود را مانند قلم صائب به دو نیم کن، زیرا نمی‌توان با یک پا به تنهایی مسیر را ادامه داد.