غزل شمارهٔ ۶۳۱۲
زهی ز صافی چشم تو چشم جان روشن
نسیم پیش خرام تو بوی پیراهن
ازان همیشه تر و تازه است سنبل زلف
که بی حجاب کند با تو دست در گردن
ز خاک، دست و گریبان به سرو برخیزد
به خاک هر که شود قامت تو سایه فکن
ز برگ لاله این باغ سرسری مگذر
که لیلیی سر مجنون نهاده در دامن
تو کیستی که کنی سر برهنه همچو حباب
در آن فضا که نگردد محیط بی جوشن
به اینقدر که ز دل بر سر زبان آمد
چو آفتاب به گرد جهان دوید سخن
سف رساند خضر را به چشمه حیوان
به مهر، چشم مسیحا شد از سفر روشن
نبرد زنگ ز آیینه دل یعقوب
نسیم مصر سفر تا نکرد از مسکن
جواب آن غزل است این صائب مولوی
که او چو آینه هم ناطق است و هم الکن
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی ز صافی چشم تو چشم جان روشن
نسیم پیش خرام تو بوی پیراهن
هوش مصنوعی: چشم زیبا و روشنت همچون نسیم خنکی است که با لطافت و آرامش به حرکت در میآید و بوی خوش لباس تو را به مشام میرساند.
ازان همیشه تر و تازه است سنبل زلف
که بی حجاب کند با تو دست در گردن
هوش مصنوعی: سنبل زلف همیشه تازه و خوشبوست، وقتی که بیپرده و با صمیمیت، دستش را در گردن تو میاندازد.
ز خاک، دست و گریبان به سرو برخیزد
به خاک هر که شود قامت تو سایه فکن
هوش مصنوعی: از زمین، کسی که قدش به درختی بلند مانند سرو برسد، همچون سایهای بر خاک میافتد.
ز برگ لاله این باغ سرسری مگذر
که لیلیی سر مجنون نهاده در دامن
هوش مصنوعی: از کنار برگهای لاله در این باغ به سادگی رد نشو، چرا که در اینجا لیلی فرشتهای عاشق است که مجنون را در آغوش گرفته است.
تو کیستی که کنی سر برهنه همچو حباب
در آن فضا که نگردد محیط بی جوشن
هوش مصنوعی: تو کیستی که همچون حباب در فضای بدون جوش و غوغای دیگران، سر برهنه و بیپناهان ایستادهای؟
به اینقدر که ز دل بر سر زبان آمد
چو آفتاب به گرد جهان دوید سخن
هوش مصنوعی: هرچقدر که احساسات و تفکرات در دل انسان وجود دارد، وقتی که به زبان میآید و بیان میشود، مانند تابش آفتاب است که تمام جهان را روشن میکند و در دور و بر آن میتابد.
سف رساند خضر را به چشمه حیوان
به مهر، چشم مسیحا شد از سفر روشن
هوش مصنوعی: خضر به چشمهای رفت که جانبخش است و به خاطر محبت، چشمان مسیحا از روشنایی سفرش باز شد.
نبرد زنگ ز آیینه دل یعقوب
نسیم مصر سفر تا نکرد از مسکن
هوش مصنوعی: یعقوب در دل خود غمی دارد که همچون زنگی در آینه انعکاس یافته است، و بوی نسیم مصر او را به یاد سفرهایی میاندازد که هرگز از خانهاش دور نرفته است.
جواب آن غزل است این صائب مولوی
که او چو آینه هم ناطق است و هم الکن
هوش مصنوعی: این بیان اشاره دارد به اینکه غزل به گونهای عمیق و کامل است که توانایی بیان احساسات و افکار را دارد، همانند آینهای که هم میتواند تصویر را نمایش دهد و هم در مواردی ممکن است قادر به بیان برخی نکات نباشد. به عبارت دیگر، این غزل هم سخن میگوید و هم در برخی جنبهها سکوت اختیار میکند.

صائب