گنجور

غزل شمارهٔ ۶۳۰۶

خمار سوخت مرا ساقیا شراب رسان
مرا به چشمه حیوان ازین سراب رسان
گرت هواست که سیراب از محیط شوی
به کام تشنه لبان فیض چون سحاب رسان
رسید رشته به گوهر ز پیچ و تاب زدن
تو نیز رشته جان را به پیچ و تاب رسان
مشو ز حال دلم غافل از سیه مستی
نفس گداخته خود را به این کباب رسان
مگیر پای خود از رنگ و بوی گل به حنا
بکوش و شبنم خود را به آفتاب رسان
دل سیاه منور شود ز چشمه نور
کتان هستی خود را به ماهتاب رسان
ز زهد خشک نهال حیات خشک شود
بیا به میکده و ریشه را به آب رسان
مشو به آب و علف چون غزال چین قانع
دم فسرده خود را به مشک ناب رسان
به خنده صرف مکن عمر را ز بی دردی
چو کبک سینه به سر پنجه عقاب رسان
اگر چه نیست عمارت پذیر کلبه ما
ز راه لطف تو گردی به این خراب رسان
چو خم به اهل طلب درد و صاف با هم ده
به هر که لب نگشاید شراب ناب رسان
به دست خشک مدار از گرهگشایی دست
چو شانه دست به آن زلف نیمتاب رسان
رساند خانه مغز مرا به آب، خمار
پیاله ای به من خانمان خراب رسان
اگر به کوی خرابات می روی صائب
ز دور سجده ما را به آن جناب رسان

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خمار سوخت مرا ساقیا شراب رسان
مرا به چشمه حیوان ازین سراب رسان
هوش مصنوعی: شراب‌ریز، حال دل‌آشوب و غم گرفته من را دریاب و مرا به چشمه زنده‌کننده زندگی برسان، نه اینکه در این سراب بی‌ثمری که غم و اندوه است، بمانم.
گرت هواست که سیراب از محیط شوی
به کام تشنه لبان فیض چون سحاب رسان
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از محیط اطرافت به خوبی بهره‌مند شوی و از شیرینی زندگی لذت ببری، باید مانند یک ابر مهربان به دیگران کمک کنی و برآورده کردن نیازهای آن‌ها را در نظر داشته باشی.
رسید رشته به گوهر ز پیچ و تاب زدن
تو نیز رشته جان را به پیچ و تاب رسان
هوش مصنوعی: رشته‌ای از گوهر به وجود آمد، به خاطر پیچ و تاب‌های تو. همچنین، جان انسان نیز با این پیچ و تاب‌ها به دست می‌آید.
مشو ز حال دلم غافل از سیه مستی
نفس گداخته خود را به این کباب رسان
هوش مصنوعی: به حال دل من بی‌توجه نباش و از تاثیر خود را فراموش نکن، چون مانند کبابی در آتش در حال سوختن هستم.
مگیر پای خود از رنگ و بوی گل به حنا
بکوش و شبنم خود را به آفتاب رسان
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های دنیای مادی دل نکَن و به پرورش روح و معنویت بپرداز و تلاش کن تا استعدادهای خود را به ثمر برسانی.
دل سیاه منور شود ز چشمه نور
کتان هستی خود را به ماهتاب رسان
هوش مصنوعی: دل تاریک من با نور چشمه روشن می‌شود و باید هستی‌ام را به نوری مشابه ماهتاب برسانم.
ز زهد خشک نهال حیات خشک شود
بیا به میکده و ریشه را به آب رسان
هوش مصنوعی: اگر تنها به زهد خشک و بی‌روح بپردازیم، زندگی و نشاط از بین می‌رود. بیا به میکده برویم و به ریشه‌هایمان آب دهیم تا حیات و سرزندگی را دوباره احیا کنیم.
مشو به آب و علف چون غزال چین قانع
دم فسرده خود را به مشک ناب رسان
هوش مصنوعی: به مانند غزال چین، به آب و علف قناعت نکن. به جای آن، تلاش کن تا با تلاش و کوشش به بهترین و باکیفیت‌ترین چیزها دست پیدا کنی.
به خنده صرف مکن عمر را ز بی دردی
چو کبک سینه به سر پنجه عقاب رسان
هوش مصنوعی: عمر خود را به خوشگذرانی و بی‌دغدغه‌ای صرف نکن، زیرا مانند کبکی که در حال پرواز است، باید با قدرت و اراده به اهداف بزرگتر دست یابی.
اگر چه نیست عمارت پذیر کلبه ما
ز راه لطف تو گردی به این خراب رسان
هوش مصنوعی: با این که کلبه ما به زیبایی و شکوه ساخته نشده، اما اگر لطف تو شامل حال ما شود، می‌توانی به این جای خراب و ویران بیایی.
چو خم به اهل طلب درد و صاف با هم ده
به هر که لب نگشاید شراب ناب رسان
هوش مصنوعی: هرگاه که در دل اهل معرفت و جویندگان حقیقت، اندوه و غم وجود داشته باشد، باید برای آنها نوشیدنی خالص و لذت‌بخش فراهم کرد. به هر کس که در این مسیر سکوت کند، باید شراب ناب برسانی.
به دست خشک مدار از گرهگشایی دست
چو شانه دست به آن زلف نیمتاب رسان
هوش مصنوعی: به دست خشک و بی‌روح به فکر کمک نباش، بلکه باید با دقت و لطافت به مشکلات بپردازی و مانند شانه‌ای که به موهای پیچیده می‌رسد، با نرمی و رعایت ظرافت، به حل مسائل نزدیک شوی.
رساند خانه مغز مرا به آب، خمار
پیاله ای به من خانمان خراب رسان
هوش مصنوعی: مغز و فکرم را به نابودی کشاند، اما همان پیاله شراب باعث شد که به دنیای پرآشوبم کمی آرامش ببخشد.
اگر به کوی خرابات می روی صائب
ز دور سجده ما را به آن جناب رسان
هوش مصنوعی: اگر به محله‌ی اهل لهو و لعب می‌روی، ای صائب، از دور سجده‌ام را به آن مکان برسان.