گنجور

غزل شمارهٔ ۶۳۰۰

شور عشق از دل دیوانه نیاید بیرون
سیل ازین گوشه ویرانه نیاید بیرون
دردنوشان خرابات مغان ستارند
که سخن از لب پیمانه نیاید بیرون
خاکساران و سرانجام شکایت، هیهات
این زمینی است کز او دانه نیاید بیرون
آنقدر خون ز لب لعل تو در دل دارم
که به صد گریه مستانه نیاید بیرون
چشم حق بین ز صنم جلوه حق می بیند
عارف از گوشه بتخانه نیاید بیرون
دل آزرده به پیغام تسلی نشود
از جگر تیر به افسانه نیاید بیرون
هر که داند که خبرها همه در بی خبری است
هرگز از گوشه میخانه نیاید بیرون
عالم از حسن خداداد نگارستانی است
زین چمن سبزه بیگانه نیاید بیرون
برنگردد ز غریبی به وطن کامروا
از وطن هر که غریبانه نیاید بیرون
گرچه از جذبه حق پای برآید از گل
لیک بی همت مردانه نیاید بیرون
زنگ بیرون ندهند از دل خود، سوختگان
سبزه از تربت پروانه نیاید بیرون
هر که مکروه نخواهد که ببیند صائب
به ازان نیست که از خانه نیاید بیرون

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شور عشق از دل دیوانه نیاید بیرون
سیل ازین گوشه ویرانه نیاید بیرون
هوش مصنوعی: شور و شوق عشق از دل کسی که دیوانه شده، نمی‌تواند به سادگی آشکار شود، مانند اینکه سیاهی یا نابودی از یک گوشه خالی به بیرون نخواهد آمد.
دردنوشان خرابات مغان ستارند
که سخن از لب پیمانه نیاید بیرون
هوش مصنوعی: در میخانه، آنهایی که دچار درد و رنج هستند، رازها و حقایق را با ستاره‌های مغان به اشتراک می‌گذارند، زیرا نمی‌توانند سخن حقیقت را از لب پیمانه بر زبان بیاورند.
خاکساران و سرانجام شکایت، هیهات
این زمینی است کز او دانه نیاید بیرون
هوش مصنوعی: خاکی‌ها و مردم ساده در نهایت از زندگی خود ناراضی هستند، افسوس که این زمین نمی‌تواند چیزهایی از خود به بار بیاورد.
آنقدر خون ز لب لعل تو در دل دارم
که به صد گریه مستانه نیاید بیرون
هوش مصنوعی: من به حدی از عشق و احساسات به تو رسیده‌ام که حتی با تمام گریه‌ها و زاری‌هایم نیز نتوانم این درد را از دل بیرون بریزم.
چشم حق بین ز صنم جلوه حق می بیند
عارف از گوشه بتخانه نیاید بیرون
هوش مصنوعی: چشم حقیقت‌نگر از زیبایی الهی متوجه می‌شود و عارف هرگز از گوشه بتکده خارج نمی‌شود.
دل آزرده به پیغام تسلی نشود
از جگر تیر به افسانه نیاید بیرون
هوش مصنوعی: دل شکسته با حرف‌های دلداری ناراحت نمی‌شود و درد عمیق درونش به سادگی فراموش نمی‌شود.
هر که داند که خبرها همه در بی خبری است
هرگز از گوشه میخانه نیاید بیرون
هوش مصنوعی: هر کسی که بداند که واقعیت‌ها در درک نادرست و بی‌خبری نهفته است، هرگز از گوشه‌ی میخانه خارج نمی‌شود.
عالم از حسن خداداد نگارستانی است
زین چمن سبزه بیگانه نیاید بیرون
هوش مصنوعی: جهان به خاطر زیبایی های الهی به مانند یک باغ دلپذیر و سرسبز است که در آن سبزه و گل های بیگانه نمی توانند جایی داشته باشند.
برنگردد ز غریبی به وطن کامروا
از وطن هر که غریبانه نیاید بیرون
هوش مصنوعی: کسی که از دیاری دور و غریب به وطن خود برمی‌گردد، بدون اینکه از وطن خود راضی و خوشحال باشد، به نوعی که با دلی شاد و کامیابی بازنگردد، در واقع هیچگاه نباید از وطن خود جدا شود.
گرچه از جذبه حق پای برآید از گل
لیک بی همت مردانه نیاید بیرون
هوش مصنوعی: هرچند که انسان به خاطر کشش الهی ممکن است از بندگی و موانع بیرون بیاید، اما بدون تلاش و اراده‌ی قوی، به سختی می‌تواند به آن مرحله برسد.
زنگ بیرون ندهند از دل خود، سوختگان
سبزه از تربت پروانه نیاید بیرون
هوش مصنوعی: کسانی که دل سوخته و رنج دیده دارند، نمی‌توانند احساسات و غم‌های خود را از دلشان بیرون بریزند. مانند سبزه‌هایی که از خاک پروانه‌ها روییده‌اند، این غم‌ها نیز همیشه در دلشان باقی می‌ماند.
هر که مکروه نخواهد که ببیند صائب
به ازان نیست که از خانه نیاید بیرون
هوش مصنوعی: هر کسی که نمی‌خواهد چیزهای ناپسند را ببیند، بهتر است که از خانه خارج نشود.