غزل شمارهٔ ۶۳۰
شکست، نقشِ مرادست بوریای مرا
نسیمِ فتح، قلم میکند لوای مرا
ز بیمِ دوزخ اگر فارغم ز غفلت نیست
که میدهد عملِ من همان سزای مرا
نظر به دانهٔ کس نیست سیرچشمان را
به آب، خشک بود گردشِ آسیای مرا
یکی هزار شد از وصلِ بیقراری دل
نکرد سرمه، منزلِ خَمُشدرای مرا
رسیده است به جایی گرانرکابیِ خواب
که توتیای قلم ساخته است پای مرا
چنان به پیکرِ من ضعف زور آورده است
که فرق نیست ز قدِّ دوتا، عصای مرا
ز بس که نورِ بصیرت نمانده در مردم
به نرخِ خاک نگیرند توتیای مرا
ز گرمیِ طلب از بس که داغدار شده است
زمین ز خویش کند دور، نقشِ پای مرا
شود ز آبِ وضو تازه، داغهای ریا
مگر شراب، نمازی کند ردای مرا
هلالِ عید شود حلقهٔ برونِ درم
شبی که روی تو روشن کند سرای مرا
مرا ز نعمتِ دیدار سیر نتوان کرد
که ساختند نگون کاسهٔ گدای مرا
نظر به صیقلِ مردم ندارد آینهام
چو بحر، موجهٔ من میدهد جلای مرا
به سنگلاخ اگر راهِ سیلِ من افتد
چنان روم که کسی نشنود صدای مرا
نَهِشت سبزهٔ خوابیده در سراسرِ باغ
به عندلیب چه نسبت بود نوای مرا؟
قدم شمرده نهم بر بساطِ گل صائب
ز بس که خارِ ملامت گزیده پای مرا
غزل شمارهٔ ۶۲۹: به خاک و خون نکشد خصمیِ زمانه مراغزل شمارهٔ ۶۳۱: به هر که هر چه ضرورست داده اند آن را
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شکست، نقشِ مرادست بوریای مرا
نسیمِ فتح، قلم میکند لوای مرا
هوش مصنوعی: شکست برای من همانند هدف و آرزویی است، مانند چیزی که بوریای من را لطیف میکند. نسیم پیروزی به مانند قلمی است که پرچم من را به اهتزاز درمیآورد.
ز بیمِ دوزخ اگر فارغم ز غفلت نیست
که میدهد عملِ من همان سزای مرا
هوش مصنوعی: از ترس آتش جهنم، اگر از غفلت دور شوم، نباید فراموش کنم که عملهایم همان نتیجه را برای من به ارمغان خواهند آورد.
نظر به دانهٔ کس نیست سیرچشمان را
به آب، خشک بود گردشِ آسیای مرا
هوش مصنوعی: به نگاه دیگران اهمیت نمیدهم و چشمانم از آب سیراب نمیشوند، چرا که آسیای زندگیام در حال خشک شدن است.
یکی هزار شد از وصلِ بیقراری دل
نکرد سرمه، منزلِ خَمُشدرای مرا
هوش مصنوعی: کسی که به یک هزار آرامش دست یافت، دلش آرام نمیگیرد؛ او سرمهای را که به چشمههای پاکی و زیبایی من تعلق دارد، فراموش نمیکند.
رسیده است به جایی گرانرکابیِ خواب
که توتیای قلم ساخته است پای مرا
هوش مصنوعی: به نقطهای رسیدهام که خواب و خیال بر من چیره شده و به طوری که قدمهایم در این حالت گیراست، ذهنم به شدت تحت تأثیر تصورات و افکار خلاقانه است.
چنان به پیکرِ من ضعف زور آورده است
که فرق نیست ز قدِّ دوتا، عصای مرا
هوش مصنوعی: به قدری ناتوان شدهام که دیگر تفاوتی بین قامت دو نفر و عصای من وجود ندارد.
ز بس که نورِ بصیرت نمانده در مردم
به نرخِ خاک نگیرند توتیای مرا
هوش مصنوعی: به خاطر فقدان درک و آگاهی در مردم، دیگر نمیتوانند ارزش واقعی چیزهایی را که دارم ببینند و درک کنند.
ز گرمیِ طلب از بس که داغدار شده است
زمین ز خویش کند دور، نقشِ پای مرا
هوش مصنوعی: به خاطر شدت خواست و آرزو، زمین آنقدر غمگین و داغدار شده که اثر پای مرا از خود دور کرده است.
شود ز آبِ وضو تازه، داغهای ریا
مگر شراب، نمازی کند ردای مرا
هوش مصنوعی: وضو که بگیرم، داغهای ریا را زود از بین میبرد، آیا به جز شراب، نمازی میتواند سرپوشی بر عیبهای من باشد؟
هلالِ عید شود حلقهٔ برونِ درم
شبی که روی تو روشن کند سرای مرا
هوش مصنوعی: در شب عید، وقتی هلال ماه به در خانهام میرسد، چهره توست که نور میاندازد و خانهام را روشن میکند.
مرا ز نعمتِ دیدار سیر نتوان کرد
که ساختند نگون کاسهٔ گدای مرا
هوش مصنوعی: من هرگز از نعمت دیدار خسته نمیشوم، چون تقدیرم طوری رقم خورده که زندگیام همچنان به گدایی ادامه خواهد داشت.
نظر به صیقلِ مردم ندارد آینهام
چو بحر، موجهٔ من میدهد جلای مرا
هوش مصنوعی: آینه من به خاطر مردم به تماشا نمینشيند، اما همچون دریا، امواجی که به من میزنند، زیبایی و درخشندگیام را نمایان میسازند.
به سنگلاخ اگر راهِ سیلِ من افتد
چنان روم که کسی نشنود صدای مرا
هوش مصنوعی: اگر در راه سخت و سنگلاخی قرار بگیرم، به گونهای پیش میروم که هیچکس صدای من را نشنود.
نَهِشت سبزهٔ خوابیده در سراسرِ باغ
به عندلیب چه نسبت بود نوای مرا؟
هوش مصنوعی: سبزهای که در باغ آرام گرفته، چه ارتباطی به آواز من دارد، ای بلبل؟
قدم شمرده نهم بر بساطِ گل صائب
ز بس که خارِ ملامت گزیده پای مرا
هوش مصنوعی: با احتیاط و آرام بر روی فرش گلها قدم میزنم، زیرا به اندازهای از سخنان نیشدار و تند رنجیدهام که پایم را زخم کردهاند.