گنجور

غزل شمارهٔ ۶۲۹

به خاک و خون نکشد خصمیِ زمانه مرا
که تیرِ کج گذرد راست از نشانه مرا
درین ریاض من آن بلبلِ زمین‌گیرم
که نیست جز گرهِ بالِ خویش دانه مرا
کجاست حلقهٔ دامیّ و گوشهٔ قفسی؟
که مار شد خس و خاشاک آشیانه مرا
بلاست خوابِ پریشان دراز چون گردد
چه دلخوشی بود از عمرِ جاودانه مرا؟
چو آفتاب مرا نیست سیم و زر در کار
که هست چهرهٔ زرین خود، خزانه مرا
به غیر گَردِ یتیمی نمانده چون گوهر
امیدِ ساحل ازین بحرِ بیکرانه مرا
عجب که راه به سر‌وقتِ من برد درمان
چنین که درد گرفته است در میانه مرا
چگونه پای به دامن کشم درین وادی
که موجِ ریگِ روان است تازیانه مرا
به خاکِ شوره کند تخمِ پاک را باطل
ستمگری که برون آورد ز خانه مرا
به ابرِ رحمتِ این بحر، چشمِ بد مرساد!
که چون صدف ز گهر کرد آب و دانه مرا
چنان فسرده ز وضعِ جهان شدم صائب
که نیست لذّت از اشعارِ عاشقانه مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به خاک و خون نکشد خصمیِ زمانه مرا
که تیرِ کج گذرد راست از نشانه مرا
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم دشمنی از زمانه به من آسیب برساند، زیرا تیر اشتباهی ممکن است به هدف درست من برساند.
درین ریاض من آن بلبلِ زمین‌گیرم
که نیست جز گرهِ بالِ خویش دانه مرا
هوش مصنوعی: در این باغ من مانند بلبلِ خردسال و بی‌نوا هستم که فقط می‌تواند برای خود دانه‌ای پیدا کند و هیچ‌چیز دیگری نمی‌طلبد.
کجاست حلقهٔ دامیّ و گوشهٔ قفسی؟
که مار شد خس و خاشاک آشیانه مرا
هوش مصنوعی: کجاست آنجا که مرا در دام انداختند و در قفسی قرار دادند؟ اکنون دیگر آنجا نیستم و به بلندی و آزادی رسیده‌ام، به طوری که مارها و خطرات کوچکی، دیگر نمی‌توانند آشیانه‌ام را تهدید کنند.
بلاست خوابِ پریشان دراز چون گردد
چه دلخوشی بود از عمرِ جاودانه مرا؟
هوش مصنوعی: اگر خواب آشفته و دراز باشد، چه خوشحالی می‌توان از عمر جاودانه داشت؟
چو آفتاب مرا نیست سیم و زر در کار
که هست چهرهٔ زرین خود، خزانه مرا
هوش مصنوعی: چون خورشید، من به پول و财富 علاقه‌ای ندارم، زیرا زیبایی چهره‌ام خود گنجینه‌ای برای من است.
به غیر گَردِ یتیمی نمانده چون گوهر
امیدِ ساحل ازین بحرِ بیکرانه مرا
هوش مصنوعی: جز غبار یتیمی چیزی برای من نمانده، مانند امیدی که از دریا بی‌کران به ساحل رسیده است.
عجب که راه به سر‌وقتِ من برد درمان
چنین که درد گرفته است در میانه مرا
هوش مصنوعی: تعجب می‌کنم که چگونه به موقع به من رسیدی، در حالی که درد دل من در میانه این راه سنگین است.
چگونه پای به دامن کشم درین وادی
که موجِ ریگِ روان است تازیانه مرا
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم در این بیابان پا بگذارم در حالی که روی شن‌های روان، ضربه‌های تازیانه به من می‌زند؟
به خاکِ شوره کند تخمِ پاک را باطل
ستمگری که برون آورد ز خانه مرا
هوش مصنوعی: در اینجا به زراعت اشاره شده و به گونه‌ای توضیح داده شده که چگونه در شرایط سخت و زیر فشار ستم، تلاش‌های درست و معصوم هم ممکن است به نتیجه نرسد. گویی که کسی با ستم و ظلم خود، مزارع و امیدهای دیگران را ویران کرده و باعث می‌شود که تلاش‌ها به ثمر نرسد. این جمله می‌گوید که در چنین وضعیتی، حتی بهترین و پاک‌ترین بذور نیز در خاک نامناسب و تحت فشار به ثمر نمی‌رسند.
به ابرِ رحمتِ این بحر، چشمِ بد مرساد!
که چون صدف ز گهر کرد آب و دانه مرا
هوش مصنوعی: به ابرهای رحمت این دریا، چشم بد نرسد! زیرا که مانند صدف، آب مرا با گوهر و دانه پر کرده است.
چنان فسرده ز وضعِ جهان شدم صائب
که نیست لذّت از اشعارِ عاشقانه مرا
هوش مصنوعی: من به قدری از وضعیت جهان و شرایط زندگی دلسرد و ناراحت هستم که دیگر هیچ لذتی از شعرهای عاشقانه برایم باقی نمانده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۲۹ به خوانش عندلیب